اشکال هایى که به نظریه بیهقى و قاضى عیاض وارد شده، عبارت اند از:
1. هیچ استدلالى بر این ادّعا ارائه نشده است.
2. مجموع این افراد، بیش از دوازده نفر است.
3. حتّى بنا بر مبناى خود قائلان، مشخّص نشده است که چرا امام حسن علیه السلام، معاویة بن یزید و مروان، از این جمع خارج شده اند و چرا خلفاى عبّاسى در این مجموعه جاى نگرفته اند؟ آیا «کوتاه بودن مدّت خلافت» و یا «تغییر خانواده خلیفه»، خلیفه را از خلیفه بودن ساقط مى کند؟!
4. با قطع نظر از حکومت حاکمان اوّلیه پس از پیامبر صلى الله علیه و آله، واضح است که به قدرت رسیدن معاویه و حاکمان پس از او، از طریق زور و قوّه قهریه بوده است. از این رو، چنین حاکمانى (چه اُمَوى و چه عبّاسى)، شایسته عنوان خلافت پیامبر صلى الله علیه و آله نیستند؛ زیرا مردم بدون اختیار و با اکراه و اجبار، مجبور به پذیرش خلافت آنان گشته اند.
5. اجتماع کامل بر خلافت تمام این افراد، وجود ندارد. ابتداى حکومت ابو بکر، این گونه است؛ چرا که امام على علیه السلام، اهل بیت علیهم السلام و بعضى از بزرگان صحابه، حاکمیت ابو بکر را تا چند ماه نپذیرفتند. نیمه دوم خلافت عثمان هم با شورش و اعتراض همراه بود و بنا بر این، اجتماع بر خلافت وجود نداشت. خلافت امام على علیه السلام از آغاز تا انجام، مورد پذیرش معاویه و مردم شام قرار نگرفت. در برخى مواقع هم با مخالفت اصحاب جمل و اصحاب نهروان رو به رو شد.
6. بیشتر این افراد، در پى اقامه معالم دین (بر پا داشتن احکام دین) نبوده اند. بنا بر این، مشمول توصیف پیامبر صلى الله علیه و آله نمى گردند. بیهقى، خود به این مطلب اشاره کرده و نوشته است:
مقصود از اقامه دین، بر پا داشتن نشانه هاى دین است خدا داناتر است ـ، هر چند برخى از آنان، کارهاى نامشروع انجام مى دادند.(1)
1) دلائل النبوّة: ج 6 ص 521.