قرآن
«انسان را آفرید. او را گویایى آموخت».
حدیث
117. امام على علیه السلام: انسان، دو امتیاز دارد: خِرد و گویایى. با خِرد، بهره مى گیرد، و با گویایى، بهره مى رساند.
118. امام على علیه السلام: [ارزشِ] انسان، به دو عضو کوچک است: به دلش و زبانش. اگر بجنگد، دلیرانه [با دلى قوى] مى جنگد، و اگر سخن بگوید، گویا [و رسا] سخن مى گوید.
119. امام على علیه السلام: کمال مرد به شش چیز است: به دو کوچک ترینش، و دو بزرگ ترینش، و دو وضعیتش. دو کوچک ترین او دل و زبان اویند. اگر بجنگد، دلیرانه مى جنگد، و اگر سخن بگوید، گویا [و رسا] سخن مى گوید. دو بزرگ ترین او [نیز] خِرد و همّت اویند، و دو وضعیتش، دارایى و زیبایى او.
120. امام على علیه السلام: اى مردم! در انسان، ده کار است که زبانش آنها را انجام مى دهد: [زبان،] گواهى است که از درونْ خبر مى دهد، داورى است که به دعواها پایان مى بخشد، گوینده اى است که با آن پاسخ داده مى شود، میانجى اى است که با آن به نیازها رسیدگى مى شود، وصف کننده اى است که به وسیله ی آن، چیزها شناخته مى شوند، فرماندهى است که به نیکى فرمان مى دهد، اندرزگویى است که از زشتى باز مى دارد، تسلیت دهنده اى است که به وسیله ی آن، اندوه ها تسکین مى یابند، و حاضرجوابى است که به وسیله ی آن، کینه ها کنار مى روند، و خوشى است که گوش ها از آن لذّت مى برند.
121. امام على علیه السلام: اگر زبان نبود، انسان، جز یک نقش مجسّم یا حیوان سرگردان، چیزى نبود.
122. امام على علیه السلام – در حکمت هاى منسوب به ایشان ـ: همان گونه که ظرف هاى سفالین با آزمودن از طریق صدایشان شناخته مى شوند و سالم از شکسته ی آنها تمیز داده مى شود، انسان نیز به گفتارش آزموده مى شود و معلوم مى گردد که چه در چنته دارد.(1)
123. امام صادق علیه السلام – به مفضّل بن عمر ـ: اى مفضّل! در این نعمت گویایى که خداوندِ پاک نام به انسان ارزانى داشته است، بیندیش؛ نعمتى که با آن، آنچه را در درون اوست و آنچه را در دلش مى گذرد و آنچه را از اندیشه اش مى گذرد، بازگو مى کند و به وسیله ی آن، به آنچه در درون دیگران است، پى مى برد. و اگر نعمت گویایى نبود، آدمى به سان حیوانات زبان بسته اى بود که نه از خود خبرى مى دهند و نه از خبر دهنده اى چیزى مى فهمند.
و نعمت خط (نوشتن) که با آن، خبرهاى رفتگان براى ماندگان، و خبرهاى ماندگان براى آیندگان ثبت مى شود و با آن، دانش ها و فرهنگ ها و غیر آن در کتاب ها جاویدان مى شوند، و با آن، داد و ستدها و حساب و کتاب هایى که میان افراد انسان مى گذرد، محفوظ مى ماند. اگر خط (نوشتن) در میان نبود، از زمانى براى زمان دیگر، خبرى نمى مانْد، و دور شدگانِ از وطن هایشان نمى توانستند از خود، خبرى برسانند، و دانش ها و معارف، از بین مى رفتند، و آداب و فرهنگ ها نابود مى شدند، و در کارها و داد و ستدهاى مردمان و امور دینشان که به نگریستن [و اندیشیدن] در آن نیازمندند، و روایاتى که دانستن آنها برایشان ضرور است، خلل بسیار وارد مى شد. شاید تو گمان ببرى که آن خط (نوشتن)، امرى است که با چاره گرى و اندیشه به آن رسیده مى شود و چیزى نیست که در وجود و سرشت انسان نهاده شده باشد، و ممکن است همین گمان را در باره زبان [و گفتار] داشته باشى که مردم، آن را ساخته اند و بر آن، سازش کرده اند و در میانشان جریان دارد. از همین رو، در میان اقوام گوناگون، زبان هاى گوناگون وجود دارد، چنان که خط نیز این گونه است، مانند: خطّ عربى، سریانى، عِبرى، رومى و دیگر خط هایى که در میان امّت ها پراکنده است. بر خط نیز سازش کرده اند، همچنان که بر زبان؛(2) امّا به کسى که چنین ادّعا کند [و بگوید که این پدیده ها، زاییده ی محض فکر و چاره گرى آدمى هستند و ریشه در نهاد خدادادى انسان ندارند]، گفته مى شود: درست است که انسان در این هر دو چیز (خط و زبان)، تأثیر عملى یا فکرى داشته است؛ امّا آنچه او را به آن عمل و فکر مى رساند، نعمت هایى است که خداوند به او بخشیده و در وجودش نهاده است. اگر زبانى آماده براى سخن گفتن و ذهنى که با آن به کارها راه نمایى مى شود، در اختیار نداشت، هرگز نمى توانست سخن بگوید، و اگر دست و انگشتانى مناسب براى نوشتن نداشت، هرگز نمى توانست بنویسد. این را از حیوانات که نه زبانى دارند و نه خطّى، دریاب. بنا بر این، ریشه و خاستگاه آن، آفرینش خداوند عز و جل و نعمت هایى است که در وجود آدمى نهاده است. پس هر که سپاس گزار باشد، پاداش مى یابد، و هر که ناسپاسى کند، البتّه خداوند از جهانیان، بى نیاز است.
1) سعدى: تا مرد، سخن نگفته باشدعیب و هنرش نهفته باشد.
2) یعنى خط و زبان، دو پدیده اجتماعى و اختراع بشرند و هر قوم و ملّتى بر خط و زبان، توافق کرده اند.