117. امام على علیه السلام: در شگفتم از کسى که خویشتن را شناخته است، که چگونه به سراى نیستى، خو مى گیرد!
118. امام على علیه السلام: بهترین اندرزگو، مردگانى هستند که مى بینید پیاده به سوى گورهایشان برده مى شوند… به دنیا خو گرفتند و دنیا فریبشان داد، و به آن اعتماد کردند؛ امّا بر زمینشان زد.
119. امام على علیه السلام- در نامه اش به سلمان فارسى، پیش از ایّام خلافتش-: دنیا به سان مار است که پوستى نرم دارد؛ امّا زهرش کُشنده است…. در همان زمانى که به دنیا بیشتر اُنس گرفته اى، بیشتر، از آن بر حذر باش؛ زیرا دنیادار، هر گاه به شادى اى از آن دل بست، دنیا او را از آن شادى به تلخکامى اى بُرد، یا هر گاه اُنسى گرفت، او را از آن حالت، به تنهایى کشاند. بدرود!
120. امام على علیه السلام: دنیا آبشخورش تیره است و پایابش گِلزار! بیرونش زیبا و درونش کُشنده است! فریبى رفتنى، نورى غروب کننده، سایه اى ناپایدار، و تکیه گاهى کج است! همین که رمنده از آن، بِدان خو گرفت، و بى اعتماد به آن، بِدان اطمینان یافت، با پاهایش [به او] لگد مى پرانَد و با دام هایش صید مى کند و با تیرهایش نشانه مى رود!
121. امام على علیه السلام: دنیا را بوته ی خارى به شمار آور و دقّت کن که پایت را کجاى آن مى گذارى؛ زیرا هر کس به دنیا تکیه کرد، دنیا او را وا نهاد و هر کس با آن همدم شد، دنیا او را تنها گذاشت.