18. امام على علیه السلام: اجل، دژى استوار است.
19. امام على علیه السلام: اجل، بهترین نگهبان است.
20. امام على علیه السلام: هیچ حفاظى نگه دارنده تر از اجل نیست.
21. امام على علیه السلام – وقتى پیشنهاد شد که از ایشان پاسدارى کنند -: پاسدار هر انسانى، اجل اوست.
22. امام على علیه السلام: با هر انسانى، دو فرشته است که از او نگهبانى مى دهند. پس هر گاه تقدیر [و اجل] فرا رسد، او را با اجلش تنها مى گذارند. همانا اجل، حفاظى استوار است.
23. امام على علیه السلام – آن گاه که او را از کشته شدن غافلگیرانه (ترور) بیم دادند -: مرا از جانب خداوند، محافظى استوار است، و چون روزم فرا رسد، از من دور مى شود و مرا تسلیم [مرگ] مى کند. در این هنگام، نه تیر، خطا مى رود و نه زخم، بهبود مى یابد.
24. الجمل – به نقل از محمّد بن حنفیّه -: چون وارد بصره شدیم و در آن جا اردو زدیم و صفوف خویش را آرایش دادیم، پدرم على علیه السلام، پرچم را به من داد و فرمود: «هرگز دست به کارى نزن تا آنها شروع کنند».
سپس خوابید. تیرهاى دشمن به سوى ما پرتاب شد. من ایشان را بیم دادم. ایشان هراسان بیدار شد و در حالى که چشمان خواب آلودش را مى مالید، سپاهیان جَمَل فریاد مى زدند: اى خونخواهان عثمان!
على علیه السلام، در حالى که فقط یک پیراهن بر تن داشت، به میدان رفت و سپس فرمود: «پرچم را پیش آر».
من پیش رفتم و گفتم: پدر جان! در یک چنین روزى، فقط با یک پیراهن؟!
فرمود: «آدمى را اجل او نگه مى دارد. به خدا سوگند، من در رکاب پیامبر صلی الله علیه و آله بیشتر از آن که با زره جنگیده باشم، بدون زره و کلاه خود جنگیده ام».
25. التوحید – به نقل از سعید بن وَهْب -: شبى در صفّین با سعید بن قیس بودیم. هر یک از دو صف سپاه به دیگرى مى نگریست تا آن که امیر مؤمنان علیه السلام آمد و ما در برابر ایشان پیاده شدیم.
سعید بن قیس به او گفت: در یک چنین ساعتى، اى امیر مؤمنان؟! آیا از چیزى نترسیدى؟
فرمود: «از چه بترسم؟ هیچ فردى نیست، مگر آن که دو فرشته بر او گماشته شده اند که در چاهى نیفتد، یا جنبنده اى به او گزند نرساند و یا از کوهى سقوط نکند تا این که تقدیرش (اجلش) فرا رسد، و چون تقدیر فرا رسید، او را با آن تنها مى گذارند».
26. التوحید – به نقل از ابو حیّان تیمى، از پدرش که در روز صفّین و پس از آن، با على علیه السلام بود -: در روز صفّین، على بن ابى طالب علیه السلام، سپاهیان را آرایش مى داد و معاویه رو به روى او بر اسبش نشسته بود و اسب در زیر او بى قرارى مى کرد. على علیه السلام نیز بر اسب پیامبر خدا، مُرتَجِز،(1) نشسته بود و نیزه ی پیامبر خدا در دستش بود و شمشیرش ذو الفقار را حمایل کرده بود.
مردى از یارانش گفت: مواظب باش – اى امیر مؤمنان -؛ چرا که مى ترسیم این ملعون، تو را غافلگیرانه بکُشد!
امام علیه السلام فرمود: «درست است. او به دینش پایبند نیست و شقاوت پیشه ترینِ قاسطان و ملعون ترینِ کسانى است که بر پیشوایان هدایت، خروج کرده اند؛ امّا [بدان که] اجل، بهترین نگهبان است. هیچ یک از مردم نیست، مگر آن که با او فرشتگان نگهبانى هستند که وى را از این که در چاهى بیفتد یا دیوارى بر او آوار شود یا گزندى به او برسد، حفظ مى کنند. پس چون اجلش فرا رسد، او را با آنچه قرار است بر سرش آید، تنها مى گذارند. من نیز هر گاه اجلم فرا رسد، شقى ترینِ اشقیا برانگیخته مى شود و این را به [خونِ] این آغشته مى سازد (به محاسن و سرش اشاره نمود). این، قولى قطعى و وعده اى راست است [که پیامبر خدا به من گفته است]».
1) به این سبب، آن را «مرتجز» گفته اند که شیهه هاى زیبایى مى کشیده است.