89. تفسیر القمّى:
ابو ذر، سه روز از پیامبر خدا عقب ماند؛ چرا که شترى زار و نحیف داشت، و پس از سه روز به ایشان رسید. شتر ابو ذر، در قسمتى از راه، از رفتن باز مانْد و ابو ذر، آن را رها ساخت و بار و بنه اش را بر پشت خود نهاد [و پیاده، به راه افتاد]. چون روز بالا آمد، مسلمانان، شخصى را دیدند که [از دور] مى آید. پیامبر خدا فرمود: «خدا کند ابو ذر باشد!».
همراهان گفتند: او ابو ذر است.
پیامبر خدا فرمود: «به او آب برسانید که تشنه است».
برایش آب بردند. ابو ذر به حضور پیامبر خدا رسید، در حالى که با خود مَشکچه اى آب داشت.
پیامبر خدا فرمود: ابو ذر! با تو آب است و تو تشنه اى؟».
گفت: آرى، اى پیامبر خدا! پدر و مادرم فدایت باد! من به صخره اى رسیدم که روى آن، آب باران بود. از آن آب، چشیدم. دیدم گوارا و خُنَک است. با خود گفتم: از این آب نمى نوشم تا عزیزم پیامبر خدا، از آن بنوشد.
پیامبر خدا فرمود: «رحمت خدا بر تو باد، اى ابو ذر! تو تنها زندگى مى کنى و تنها مى میرى و تنها برانگیخته مى شوى و تنها وارد بهشت مى گردى. گروهى از اهل عراق سعادت غسل و تکفین تو و نماز خواندن بر تو و به خاک سپردنت را به دست مى آورند».