جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شفاعت

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

46. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله:

دو مرد از بیابانى مى گذشتند: یکى عابد و دیگرى معصیتکار. عابد، تشنه شد، چندان که از پا افتاد. همسفرش که ابریقى با خود داشت و کمى آب در آن بود، به آن عابد که به زمین افتاده بود، مى نگریست. با خود گفت: به خدا سوگند، اگر این بنده ی نیک از تشنگى بمیرد در حالى که این آب با من است، هرگز به خیرى از خدا نخواهم رسید، و اگر این آب را به او بنوشانم، خودم خواهم مُرد. امّا او به خدا توکّل کرد و تصمیمش را گرفت و از آن آب به صورت عابد پاشید و باقى مانده اش را به او نوشانْد. عابد، از جا برخاست و هر دو، بیابان را پیمودند.

در روز قیامت، آن معصیتکار را براى حسابرسى نگه مى دارند و فرمان مى رسد که او را به آتش ببرند.

فرشتگان، او را [به سوى دوزخ] مى رانند. [در راه،] آن عابد را مى بیند. مى گوید: فلانى! مرا نمى شناسى؟

عابد مى گوید: تو کیستى؟

مرد مى گوید: من فلانى هستم که در آن روز گذشتن از بیابان، تو را بر خویشتن، ترجیح دادم.

عابد مى گوید: آرى، مى شناسمت.

پس به فرشتگان مى گوید: بِایستید!

فرشتگان مى ایستند و عابد مى آید و مى ایستد و پروردگارش عز و جل را مى خواند و مى گوید: اى پروردگار من! تو خود مى دانى که او به من نیکى کرده و چگونه در حقّ من ایثار کرده است. پروردگارا! او را به من ببخش.

آن گاه خداوند مى فرماید: «او از آنِ تو».

پس عابد مى آید و دست برادرش را مى گیرد و او را به بهشت مى بَرَد.