جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

معیارهاى ارزیابى و نقد متن حدیث

زمان مطالعه: 9 دقیقه

تفصیل سخن در این باره، به خواست خداى متعال، در عنوان «حدیث» خواهد آمد؛ امّا از آن جا که در دانش نامه قرآن و حدیث، به استثناى موارد خاصّى که به ارزیابى سند مى پردازیم، معیار انتخاب احادیث، ارزیابى متن آنها بوده است، لازم است در این جا اشاره ی کوتاهى به مهم ترین معیارهاى نقد و ارزیابى متن حدیث، داشته باشیم:

یک. موافقت یا مخالفت با قرآن

یکى از مهم ترین معیارهاى قبول یا ردّ حدیث، موافقت یا مخالفت آن با قرآن است. بدیهى است که پیامبر اسلام و اهل بیت آن بزرگوار، چیزى بر خلاف قرآن نمى گویند. در این باره، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود:

ما جاءَکُم عَنّى یُوافِقُ کِتابَ اللهِ فَأَنَا قُلتُهُ، وَ ما جاءَکُم یُخالِفُ کِتابَ اللهِ فَلَم أقُلهُ.(1)

آنچه از جانب من براى شما نقل شد و موافق کتاب خدا بود، من آن را گفته ام، و

آنچه براى شما نقل شد و مخالف با کتاب خدا بود، من آن را نگفته ام.

امام صادق علیه السلام نیز مى فرماید:

کُلُّ شَىءٍ مَردودٌ إلَى الکِتابِ وَ السُّنَّةِ، وَ کُلُّ حَدیثٍ لا یُوافِقُ کِتابَ الله فَهُوَ زُخرُفٌ.(2)

هر چیزى باید به کتاب [خدا] و سنّت ارجاع داده شود، و هر حدیثى که موافق کتاب خدا نباشد، سخن باطلى است با ظاهرى درست.

در این جا پرسش، این است که: مخالفت یک حدیث با قرآن، دلیل قطعى بر مجعول بودن آن است؛ امّا آیا موافقت یک حدیث با قرآن را مى توان دلیل قطعى بر صدور آن دانست؟

از نظر منطقى، پاسخ این سؤال، منفى است؛ زیرا اجمالاً قطع داریم که هر سخنى که با قرآن هماهنگ است، حدیث نیست. بنا بر این، ممکن است مقصود از جمله «ما جاءَکُم عَنّى یُوافِقُ کِتابَ اللهِ فَأَنَا قُلتُهُ»، این باشد که «هر حدیثى» که مضمونش در چارچوب اصول و مبانى قرآن است، قابل قبول است و نسبت دادن آن به پیامبر اسلام، از باب تطبیق کلّى بر مصادیق آن، مانعى ندارد. همچنین، موافقت با قرآن، قرینه اى بر صحّت انتساب است.

دو. موافقت یا مخالفت با عقل

دومین میزان مهم نقد و ارزیابى حدیث، موافقت یا مخالفت مضمون آن با احکام قطعى عقل و فطرت است.

اسلام، دینِ فطرت، منطق و عقل است. از دیدگاه این آیین آسمانى، عقل، حجّت درونى خداوند متعال براى بشر است.(3) بنا بر این، سخنى را که بر خلاف

حکم روشن و قطعى عقل باشد، نمى توان به پیشوایان بزرگ اسلام، نسبت داد.

البته باید توجّه داشت که این سخن، بدان معنا نیست که هر چه عقل از درک حقیقت آن ناتوان ماند، از اسلام نیست (چرا که عقل، با آن که وجود حقایق غیبى را اثبات مى کند، از درک کُنه آنها عاجز است)؛ بلکه بدان معناست که اگر عقل، بطلان قطعى سخنى را کشف کرد، معلوم مى شود که انتساب آن به پیشوایان اسلام، حقیقت ندارد. به سخن دیگر، در آموزه هاى دینى، فوقِ عقل هست؛ امّا ضدّ عقل نیست و آنچه ضدّ عقل و فطرت به اسلام نسبت داده شود، واقعیت ندارد. این حدیث از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، اشاره به این معیار است:

إذا سَمِعتُمُ الحَدیثَ عَنّى تَعرِفُهُ قُلوبُکُم وَ تَلینُ لَهُ أشعارُکُم وَ أبشارُکُم، وَ تَرَونَ أنَّهُ مِنکُم قَریبٌ؛ فَأَنَا أولاکُم بِهِ، وَ إذا سَمِعتُمُ الحَدیثَ عَنّى تُنکِرُهُ قُلوبُکُم وَ تَنفِرُ مِنهُ أشعارُکُم وَ أبشارُکُم، وَ تَرَونَ أنَّهُ مِنکُم بَعیدٌ؛ فَأَنَا أبعَدُکُم مِنهُ.(4)

هر گاه از قول من سخنى شنیدید که به دلتان چسبید و موى و پوست بدنتان در برابرش نرم شد و آن را نزدیک به خودتان دیدید، من سزاوارتر از شما به آن هستم (یعنى: من آن را گفته ام)؛ ولى هر گاه از قول من سخنى شنیدید که دل هایتان آن را ناروا دانست و موى و پوست بدنتان از آن بیزار شد و آن را از خود، دور یافتید، من دورترین فرد شما از آن سخن هستم.

در حدیث دیگرى، پیامبر صلی الله علیه و آله، امّت خود را به ارجاع دادن این گونه احادیث به «شخصى آگاه و دانا از خاندان محمّد» و مراجعه به او در نقد و تحلیل و ارزیابى آن، ترغیب کرده است:

ما وَرَدَ عَلَیکُم مِن حَدیثِ آلِ مُحَمَّدٍ فَلانَت لَهُ قُلوبُکُم وَ عَرَفتُموهُ فَاقبَلوهُ، وَ مَا اشمَأَزَّت مِنهُ قُلوبُکُم وَ أنکَرتُموهُ، فَرُدّوهُ إلَى اللهِ وَ إلَى الرَّسولِ وَ إلَى العالِمِ مِن آلِ

مُحمَّدٍ.(5)

هر سخنى از قول خاندان محمّد صلی الله علیه و آله به شما رسید که دل هایتان در برابرش نرم شد و آن را شناختید، بپذیرید، و آنچه دل هایتان از آن گریزان شد و آن را ناروا دانست، آن را به خدا و پیامبر و عالِم خاندان محمّد، باز گردانید.

در این جا نیز این سؤال، مطرح است که: سخنِ بر خلاف عقل را قطعاً نمى توان به پیامبر اسلام و اهل بیت او نسبت داد؛ امّا آیا مى توان گفت: هر سخنى که موافق عقل و فطرت است، از آنان صادر شده است؟

در این جا نیز پاسخ، منفى است؛ امّا مى توان گفت که هماهنگى با فطرت و عقل، قرینه اى است بر صحّت انتساب، که در کنار قرائن دیگر مى تواند براى پژوهشگر، موجب ظن یا اطمینان به صدور گردد.

سه. دیگر معیارها

معیارهایى که ذکر شدند، اصلى ترین موازین نقد و ارزیابى متن حدیث اند. معیارهاى دیگرى که مى توانند به پژوهشگر در این زمینه کمک کنند (مانند: موافقت یا مخالفت با مبانى مسلّم اسلام یا با سایر احادیثى که به گونه اى صحّت یا عدم صحّت آنها احراز شده است، همچنین قوّت یا ضعف متن)، در حقیقت، به معیارهاى پیشْ گفته باز مى گردند – که توضیح بیشتر در این باره، در پِى و نیز در آینده(6) خواهد آمد.

چند نکته

در این جا اشاره به چند نکته ضرورى است:

نکته اوّل. در یک نگاه کلّى مى توان معیارهاى نقد حدیث را به دو دسته «درونْ دینى» و «برونْ دینى» تقسیم کرد. معیارهاى برون دینى (مانند: عقل، تاریخ، علم قطعى و محسوسات)، به تنهایى یا در کنار هم مى توانند وسیله ی ارزیابى روایات باشند و به وسیله ی هر شخصى به کار روند؛ امّا معیارهاى درونْ دینى، همان باورهاى ایمانى و قابل استناد به دین اند که براى فرد مؤمن به آنها، روشنى و ضرورت یافته اند؛ روشنى و ضرورتى که هر گزاره ی مخالف با آنها را باطل مى کند. این باورها مى توانند از قرآن، اخذ شده باشند یا مستند به سیره و سنّت قطعى باشند.

گفتنى است: بررسى روش ها و سفارش هاى دین (و بویژه روش هاى پیشنهادى احادیث) در زمینه ی ارزیابى و سنجش گزاره هاى منسوب به دین، نشان مى دهد که همه ی آنها، به گونه اى، حکم عقل، محسوب مى شوند و در واقع، فهم عقلى و عُقلایى انسان ها را معیار مى شمارند و از این رو، همچنان ممکن است دلایل و قرائن دیگرى را یافت و در ارزیابى احادیث، به کار گرفت.

نکته دوم. اطمینان به صدور یا عدم صدور حدیث از طریق ارزیابى متن، مى تواند بر پایه یک قرینه یا مجموعه اى از قرائن، حاصل گردد و چه بسا قرائن، موجب ظن به صدور یا عدم صدور گردند.

نکته سوم: در دانش نامه قرآن و حدیث، از یک سو تلاش شده است که احادیثى که مجعول بودن آنها مقطوع یا مظنون است، نیایند و از سوى دیگر، روشى در پیش گرفته شده است که پژوهشگر بتواند در ابواب مختلف، نوعى اطمینان به صدور پیدا کند؛ امّا مسئولیتِ تک تکِ احادیث، با مصادر آنهاست.

بدین جهت، به همه کسانى که با بهره گیرى از این دانش نامه یا سایر منابع حدیثى، سخنى را از پیامبر صلی الله علیه و آله یا اهل بیت علیهم السلام نقل مى کنند، اکیداً توصیه مى نماییم که ادب نقل حدیث را در چگونگى نسبت دادن آن به پیشوایان اسلام، رعایت کنند، و آن ادب، مطابق حدیثى که ثقة الإسلام کلینى از امام على علیه السلام نقل کرده، این است:

إذا حَدَّثتُم بِحَدیثٍ فَأسنِدوهُ إلَى الَّذى حَدَّثَکُم؛ فَإِن کانَ حَقّا فَلَکُم وَ إِن کانَ کَذِباً فَعَلَیهِ.(7)

هنگامى که حدیثى را نقل مى کنید، آن را به کسى که آن را روایت نموده، نسبت دهید، که اگر درست باشد، به سود شماست و اگر دروغ باشد، به زیان راوى است.

بنا بر این، براى رعایت احتیاط، توصیه اکید داریم که کسانى که مى خواهند از این کتاب یا سایر کتب حدیثى، حدیثى نقل کنند، آن را مستقیما به پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام نسبت ندهند؛ بلکه حدیث را از طریق منبعى که آن را روایت کرده است، به آنان منسوب نمایند. براى نمونه، نگویند: «پیامبر صلی الله علیه و آله چنین فرمود» یا: «امام علیه السلام چنین فرمود»؛ بلکه بگویند: «فلان کتاب، از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین روایت کرده است» و یا بگویند: «از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین روایت شده است».

بصیرت

ناگفته نماند که در کنار تخصّص هاى سه گانه اى که شرح آن گذشت، مدد الهى و نورانیّت درونى – که ما از آن به «بصیرتْ» تعبیر مى کنیم -، سهمى ویژه در نقد و ارزیابى حدیث دارند.

این نورانیّت، علاوه بر این که شناخت سنّت صحیح را براى پژوهشگر، آسان مى سازد، زمینه ساز قدرت استنباطِ درست احکام الهى از قرآن و سنّت نیز هست و این، همان نیروى قدسى الهى است که از نگاه شهید ثانى، علاوه بر فقه و اصول و سایر علوم مقدّماتى، شرط استنباط احکام است.(8) ایشان، پس از تبیین اقسام علوم

شرعى و ترتیب لازم براى تحصیل آنها، یادآور مى شود که آموزش علوم مقدّماتى اجتهاد، به تنهایى، براى استنباط احکام کافى نیست و مى نویسد:

و لا یکفى ذلک کلّه إلّا بهبة من الله تعالى إلهیّة و قوّة منه قدسیّة توصله إلى هذه البغیة، و تبلّغه هذه الرتبة، و هى العمدة فى فقه دین الله تعالى، و لا حیلة للعبد فیها، بل هى منحة إلهیّة و نفحة ربّانیّة یخصّ بها من یشاء من عباده، إلّا أنّ للجدّ و المجاهدة و التوجّه إلى الله تعالى، و الانقطاع إلیه أثرا بیّنا فى إفاضتها من الجناب القدسى: «وَ الَّذِینَ جَاهَدُواْ فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»(9).(10)

هیچ یک از اینها کفایت نمى کند، مگر با فیض الهى و نیرویى قدسى از جانب خداى متعال که فرد را به این مقصد برساند و به این مرتبت، نایل گرداند. این فیض الهى و نیروى قدسى، رکن اصلى در فهم دین الهى است و بنده را در آن، دستى نیست؛ بلکه دهِش الهى و دَمش ربّانى است که آن را به هر یک از بندگانش که خود بخواهد، اختصاص مى دهد؛ منتها کوشش و مجاهدت و توجّه به خداى متعال و بریدن از عالم و رو کردن به او، تأثیر آشکارى در افاضه ی این فیض و نیروى قدسى از جانب قدس الهى دارد: «آنان که به خاطر ما مجاهدت کنند، هر آینه، راه هایمان را به آنان نشان مى دهیم، و البته خدا با نیکوکاران است».

راه دستیابى به بصیرت

بصیرت را از دو راه مى توان به دست آورد:

راه اوّلِ رسیدن به بصیرت، به دست آوردن تقواست. یکى از برکات مهم و بزرگ تقوا، نورانى شدن جان و پیدایش نور بصیرت در انسان است. این حقیقت، با صراحت در قرآن کریم آمده است:

«یَاأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَانًا.(11)

اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر از خدا پروا کنید، براى شما نیروى تشخیص قرار مى دهد».

«یَاأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ یَجْعَل لَّکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ.(12)

اى کسانى که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و به پیامبر او بگروید، تا رحمت خویش را دو چندان عطا کند و براى شما نورى قرار دهد که با [روشنایى] آن، راه بسپرید».

راه دوم براى به دست آوردن بصیرت، استمداد از خداوند متعال است، چنان که امام زین العابدین علیه السلام، در یکى از مناجات هاى خویش مى فرماید:

هَب لى نوراً أمشى بِهِ فِى النّاسِ، و أهتَدى بِهِ فِى الظُّلُماتِ، و أستَضىءُ بِهِ مِنَ الشَّکِّ وَ الشُّبُهاتِ.(13)

[بار خدایا!] مرا فروغى بخش تا در پرتو آن، در میان مردم، راه بسپرم، و در تاریکى ها راه خویش را بیابم و در روشنایى آن، از هر شک و شبهه اى بِرَهَم.

بنا بر این، تلاش براى رسیدن به مراتب طهارت و تقوا، و نیز اهتمام به ذکر و دعا و استمداد از خداوند متعال براى نورانى شدن اندیشه، هر چند براى همه ی پیروان اسلام، لازم است، امّا براى پژوهندگان علوم دینى و بخصوص پژوهندگان حدیث،

اهمّیت و ضرورت بیشترى دارد.(14) بى شک، پژوهشگرى که علاوه بر دانش رجال و درایه و تخصّص در نقد و ارزیابى متن حدیث، از نور بصیرت برخوردار باشد، بهتر مى تواند به حقیقت اسلام، دست یابد؛ امّا باید توجّه داشت که این، به معناى عصمت و مصونیت او از خطا نیست؛ بلکه هر چه تخصّص پژوهشگر، بیشتر و بصیرت او افزون تر باشد، از میزان خطاى او کاسته مى گردد.


1) الکافى: ج 1 ص 69 ح 5، المحاسن: ج 1 ص 347 ح 727، بحار الأنوار: ج 2 ص 242 ح 39.

2) الکافى: ج 1 ص 69 ح 3، تفسیر العیّاشى: ج 1 ص 9 ح 4، المحاسن: ج 1 ص 347 ح 725، بحار الأنوار: ج 2 ص 242 ح 37.

3) ر. ک: دانش نامه ی عقاید اسلامى: ج 1 ص 291 (معرفت شناسى / بخش دوم: خرد / فصل سوم / حجّیت خِرد).

4) مسند ابن حنبل: ج 9 ص 154 ح 23667 و ج 5 ص 434 ح 16058، صحیح ابن حبّان: ج 1 ص 264 ح 63، موارد الظمآن: ص 51 ح 92، الطبقات الکبرى: ج 1 ص 387، کنز العمّال: ج 1 ص 179 ح 902.

5) الکافى: ج 1 ص 401 ح 1، مختصر بصائر الدرجات: ص 106، الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 793، بحار الأنوار: ج 2 ص 189 ح 21.

6) به یارى خدا، در همین دانش نامه، در مَدخل «حدیث».

7) الکافى: ج 1 ص 52 ح 7.

8) شهید ثانى (911 – 965 ق)، همچنین در کتابش شرح اللمعة (ج 3 ص 66)، در بیان شرایط اِفتا مى نویسد: «… آرى! با همه این احوال، فرد باید از نیروى ارجاع فروع به اصول، و استنباط فروع از اصول، برخوردار باشد. اصل مهم در این زمینه همین است، و گرنه، تحصیل این مقدّمات در روزگار ما، به سبب کثرت تحقیقات علما و فقها در این باب، آسان شده است. آن قوّه استنباط و اجتهاد هم در دست خداوند متعال است و او، آن را به هر یک از بندگانش که بخواهد و مصلحت بداند، عطا مى کند. البته مجاهدت و ممارست، تأثیر بسیارى در کسب این قوّه دارد: «و آنان که به خاطر ما مجاهدت کنند، هر آینه، راه هایمان را به آنان نشان مى دهیم»».

9) عنکبوت: آیه 69.

10) منیة المرید: ص 387.

11) انفال: آیه 29.

12) حدید: آیه 28.

13) الصحیفة السجّادیّة: ص 95 (دعاى 22).

14) شهید ثانى، در این باره مى گوید: «… خداوند متعال، نور دانش را در دل ناپاک و آلوده به کدورات نفسانى و اخلاق ناپسند، نمى افکند. امام صادق علیه السلام مى فرماید: لیس العلم بکثرة التعلّم، و إنّما هو نور یقذفه الله تعالى فى قلب من یرید الله ان یهدیه؛ علم، به بسیار آموختن نیست؛ بلکه علم [واقعى]، نورى است که خداى متعال، در قلب هر کس که بخواهد هدایتش کند، مى افکند» (منیة المرید: ص 167 و 149، مشکاة الأنوار: ص 563 ح 1901، بحار الأنوار: ج 1 ص 225 ح 17؛ الدرّ المنثور: ج 7 ص 20). ابن مسعود نیز چنین سخنى گفته است: «علم، به کثرت روایت نیست؛ بلکه علم، در واقع، نورى است که در دل مى تابد. بدین ترتیب، دانسته مى شود که علم، صِرف استحضار معلومات خاص نیست، هر چند این در عرف عام، علم خوانده مى شود؛ امّا علم واقعى، همان نور و پرتو ناشى از آن علم است که موجب بصیرت و خوف از خداوند مى گردد» (منیة المرید: ص 167).