606. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:
مردانگى ما اهل بیت، گذشت است از کسى که به ما ستم کرده و عطاست به کسى که از ما دریغ ورزیده است.
607. سنن الترمذى ـ به نقل از ابو عبد اللّه جدلى ـ :
در باره اخلاق پیامبر صلى الله علیه و آله از عایشه پرسیدم. گفت: نه زشتکار بود، نه زشتگوى و نه در بازار، اهل جنجال و سر و صدا بود. بدى را با بدى پاسخ نمى داد و از آن، در مى گذشت و چشم مى پوشید.
608. صحیح البخارى ـ به نقل از عبد اللّه ـ :
گویى به پیامبر صلى الله علیه و آله مى نگرم که همچون پیامبرى از پیامبران بود که قومش او را زدند و خونین اش کردند و او ـ در حالى که خون از چهره اش مى زدود ـ مى گفت: خدایا! از قوم من در گذر، که آنها نمى دانند.
609. امام باقر علیه السلام:
آن زن یهودى را که گوسفندى براى پیامبر صلى الله علیه و آله مسموم کرده بود، نزد ایشان آوردند. پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود: «چه چیز، تو را به این کار وا داشت؟».
آن زن گفت: به خود گفتم: اگر او پیامبر است، این کار به او زیانى نمى رساند و اگر سلطان است، مردم را از شرّ او آسوده گردانیده ام.
پس پیامبر صلى الله علیه و آله از گناه او در گذشت.
610. الجمل ـ به نقل از معاذ بن عبد اللّه تمیمى ـ :
به خدا سوگند، اصحاب على علیه السلام را دیدم که [در جنگ جمل] به شتر، رسیده بودند و کسى فریاد زد: شتر را پِى کنید و آنها شتر را پِى کردند و آن بر زمین افتاد و على علیه السلام ندا در داد: «هر که سلاح بر زمین افکند، در امان خواهد بود و هر که به خانه خود برود، در امان خواهد بود». به خدا سوگند! با گذشت تر از على ندیده ام.
611. أنساب الأشراف:
هنگامى که على علیه السلام [بر اصحاب جمل] چیرگى یافت، برخاست و چنین خطبه خواند: «اى اهل بصره! از شما در گذشتم؛ لیکن از فتنه کناره بگیرید، که شما، نخستین مردمانى هستید که بیعت شکستید و اجتماع امّت را پراکندید».
612. الإرشاد ـ در بیان سخنان امام على علیه السلام در بصره، هنگام چیرگى بر آنان ـ :
پس از سپاس و ستایش خداوند، فرمود: «امّا بعد، همانا خداوند، رحمتى گسترده و آمرزشى پیوسته و گذشتى فراوان و کیفرى دردناک دارد و حُکم کرده است که رحمت و آمرزش و گذشتش براى اهل اطاعت از خَلق او باشد ـ و ره یافتگان، در پرتو رحمت او ره یافته اند ـ و حُکم کرده است که انتقام و هیبت و کیفرش بر اهل سرکشى از خَلق او باشد و دیگر پس از هدایت و دلایل آشکار، گم راهان، گم راه نمى شوند. اى اهل بصره! اینک، گمان شما چیست که بیعت مرا شکستید و دشمنم را یارى رساندید؟».
مردى برخاست و گفت: گمان خیر داریم و تو را مى بینیم که چیرگى و توانایى یافته اى. اگر ما را به کیفر رسانى، آن، مقتضاى جُرم ما خواهد بود و اگر در گذرى، پس در نزد خدا، گذشت، محبوب تر است.
على علیه السلام فرمود: «از شما در گذشتم؛ لیکن از فتنه بر کنار باشید که شما نخستین مردمانى هستید که بیعت شکستید و اجتماع امّت را پراکندید». آن گاه امام علیه السلام در برابر مردم نشست و آنها با او بیعت کردند.
613. امام زین العابدین علیه السلام:
بر مروان بن حَکَم وارد شدم. او گفت: به هنگام چیرگى، کسى را از پدر تو کریم تر نیافتم. او همان کسى بود که در جنگ جمل، ما را تعقیب مى کرد و منادى اش ندا در مى داد که: هیچ گریزنده اى کشته نخواهد شد و هیچ زخم خورده اى از پاى در نخواهد آمد.
614. شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدیدـ در توصیف امام على علیه السلام ـ :
در بردبارى و گذشت از جُرم، بردبارترینِ مردم، و نسبت به بدکار، با گذشت ترینِ ایشان بود. درستىِ سخن ما، در جنگ جمل آشکار شده است، آن گاه که به مروان بن حَکَم ـ که دشمن ترین و کینه توزترین دشمن او بود ـ دست یافت و از او در گذشت. عبد اللّه بن زبیر، او را در برابر همه دشنام داد و در هنگام اشغال بصره سخنرانى کرد و گفت: فرومایه دون پایه، على بن ابى طالب، به سوى شما آمده است، در حالى که على علیه السلام مى گفت: «زبیر، همچنان از ما اهل بیت بود، تا آن که عبد اللّه، جوان گشت». [على علیه السلام] در جنگ جمل بر او چیره شد و او را به اسارت گرفت و از او در گذشت و به او فرمود: «برو تا دیگر تو را نبینم» و بر این، سخنى نیفزود.
على علیه السلام پس از جنگ جمل، در مکّه به سعید بن عاص ـ که دشمن ایشان بودـ دست یافت و از او روى بر تافت و سخنى بدو نگفت.
از رفتار عایشه در کار على علیه السلام آگاهى دارید؛ امّا چون بر او چیرگى یافت، گرامى اش داشت و به همراه بیست زن از زنان عبد القیس ـ که [چون مردان] بر سر آنان عمامه نهاده و شمشیر به میانشان بسته بود ـ، راهى مدینه اش کرد. چون بخشى از راه را پیمودند، عایشه سخنانى را بر زبان آورد که نباید و آه و ناله سر داد و گفت: پرده مرا با مردان و سربازانى که بر من گماشت، درید. چون به مدینه رسیدند، زنان، عمامه از سر انداختند و به او گفتند: ما زن هستیم.
اهل بصره با على علیه السلام به جنگ برخاستند و با شمشیر به صورت او و فرزندانش نواختند و دشنامش دادند و نفرینش کردند؛ ولى چون حضرت علیه السلام بر آنان چیرگى یافت، شمشیر از آنان بر گرفت و منادى او در همه اردوگاه ندا در داد که: هان! هیچ گریزنده اى پیگرد نمى شود و هیچ زخم خورده اى از پاى در نخواهد آمد و جان هیچ تسلیم شده اى ستانده نمى شود. هر که سلاح بر زمین نهد، در امان است و هر که به اردوى امام بگراید، در امان است و بارش گرفته نمى شود و فرزندانش اسیر نمى شوند و چیزى از اموال آنها به غنیمت گرفته نمى شود. در حالى که اگر مى خواست، مى توانست همه آنها را انجام دهد؛ لیکن جز گذشت و عفو را نپسندید. او به سنّت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در روز فتحِ مکّه همانندى جُست؛ چرا که پیامبر صلى الله علیه و آله در حالى گذشت کرد که هنوز کینه ها سرد و بدرفتارى فراموش نشده بود.
615. امام حسن علیه السلام:
ابن ملجم، دستگیر و به حضور على علیه السلام برده شد. فرمود: «خوراکش را نیکو و بسترش را نرم گردانید. اگر زنده ماندم، که صاحبِ خون، خودم هستم؛ بخواهم در مى گذرم یا قصاص مى کنم، و اگر مُردم، او را به من مُلحق کنید که نزد خداوندِ جهانیان از او دادخواهى مى کنم».
616. امام باقر علیه السلام:
على علیه السلام پس از ضربت خوردن به دست ابن ملجم، در حقّ وى فرمود: «به او خوراک دهید و سیرابش گردانید و در اسارتش نیکو رفتار کنید. اگر زنده ماندم، که صاحب خون، خودم هستم؛ اگر خواستم از او در مى گذرم و اگر خواستم قصاص مى کنم، و اگر مُردم و او را کشتید، اندامش را مُثله نکنید».
617. کشف الغمّة ـ در یاد کرد برخى از فضایل امام حسین علیه السلام ـ :
یکى از غلامان ایشان مرتکب جرمى شد که کیفر داشت. امام علیه السلام دستور داد او را بزنند. او گفت: سَرورم! «و آنان که خشم خویش را فرو مى خورند».
امام علیه السلام فرمود: «از او دست بدارید».
او گفت: سَرورم! «و از خطاى مردم در مى گذرند».
امام علیه السلام فرمود: «از تو در گذشتم».
او گفت: سَرورم! «و خدا نیکوکاران را دوست مى دارد».
امام علیه السلام فرمود: «تو در راه خدا آزادى و از آنِ تو باد دو برابر آنچه به تو مى دادم».
618. تاریخ الطبرى ـ به نقل از عدى بن حرمله، در یادکرد پیوستن حرّ بن یزید ریاحى به کاروان امام حسین علیه السلام در روز عاشورا ـ :
آن گاه اسبش را هى کرد و به حسین علیه السلام پیوست و به ایشان گفت: خداوند، مرا فداى تو کند، اى فرزند پیامبر خدا! منم آن همراه تو که جلوى بازگشت تو را گرفتم و در راه، گام به گامِ تو آمدم و در این مکان، تو را باز داشتم. به خدایى که جز او معبودى نیست، سوگند که هرگز گمان نمى کردم این جماعت، پیشنهاد تو را رد کنند… . من در حالى به سوى تو آمدم که از آنچه از من سر زد، به خدایم توبه مى کنم و با جانم به تو یارى مى رسانم تا آن که در برابرت جان دهم. آیا این عملِ مرا توبه مى بینى؟
امام علیه السلام فرمود: «آرى. خداوند بر تو مى بخشد و تو را مى آمرزد. نامت چیست؟».
گفت: حرّ بن یزید. فرمود: «تو حر (آزاده) هستى، همان گونه که مادرت نامیدت. تو به خواست خدا در این سرا و آن سرا آزادى. پیاده شو».
او گفت: اى امام! اگر سواره باشم، براى تو بهتر از آنم که پیاده باشم. ساعتى با اسبم با آنها پیکار خواهم کرد و فرود آمدن من، پایان کار من خواهد بود.
امام علیه السلام فرمود: «رحمت خدا بر تو باد! هر چه مى خواهى، بکن».
619. الإرشاد ـ به نقل از عبد الرزّاق ـ :
کنیز زین العابدین علیه السلام بر ایشان آب مى ریخت تا ایشان براى نماز آماده شود. ناگهان آبریزْ از دست کنیز بیفتاد و ایشان را مجروح کرد. امام زین العابدین علیه السلام سرش را به طرف آن کنیزک بلند کرد. کنیزک گفت: خداوند عز و جل مى فرماید: «آنان که خشم خود را فرو مى خورند».
امام علیه السلام به او فرمود: «خشمم را فرو خوردم».
کنیزک گفت: «و از خطاى مردم در مى گذرند».
امام علیه السلام فرمود: «خداوند از تو در گذرد!».
او گفت: «و خدا نیکوکاران را دوست دارد».
امام علیه السلام فرمود: «برو که آزادى».