27. امام على علیه السلام: چون خداوند، جان پیامبرش را ستاند، قریش این امر (خلافت) را از ما ستانده، به انحصار خود در آوردند و ما را از حقى که از همه مردم بِدان سزاوارتریم، دور ساختند. پس دیدم که شکیبایى بر این (غصب خلافت) بهتر از آن است که میان مسلمان تفرقه بیفتد و خون هایشان بریزد. مردم، تازه مسلمان بودند و دین، چونان مَشکى که تکان داده شود، به تلاطم در مى آمد، چندان که کمترین ضعفى، آن را از میان مى بُرد و کوچک ترین اختلافى واژگونه اش مى ساخت.
28. امام على علیه السلام – در پاسخ یکى از یارانش که پرسید: با آن که شما به این مقام، سزاوارتر از همه بودید، چگونه شد که قوم شما، شما را از آن کنار زدند؟ -: اکنون که طالب دانستنى، پس بدان: غصب کردن این مقام از ما – در حالى که ما را نَسَبِ برتر و پیوندمان با پیامبر خدا نزدیک تر و استوارتر است – از آن روى بود که این مقام، امتیازى بود که جان هاى قومى به آن بخل ورزیدند و جان هاى گروهى دیگر، سخاوتمندانه از آن گذشتند. داور، خداست و همگى در روز قیامت به سوى او باز مى گردیم.
29. امام على علیه السلام – در نامه اى به سهل بن حُنَیف انصارى، کارگزارش در مدینه -: امّا بعد، به من خبر رسیده است که عدّه اى از آنان که با تو بوده اند، به سوى معاویه خزیده اند [و پنهانى به او پیوسته اند].
براى از دست دادن شمار این افراد و از کف دادن کمکشان افسوس مخور؛ چرا که گریختن آنان از مسیر درست و [از] حق، و شتابشان به سوى کورى و نادانى، بهترین دلیل گم راهى آنان است و مایه رهیدن تو از [شرّ] آنان.
آنان، در حقیقت، دنیاپرستانى هستند که به دنیا روى آوردند و به سوى آن شتافتند، در حالى که عدالت را شناخته و دیده و شنیده و فهمیده بودند و مى دانستند که [همه] مردم در نزد ما در حق، یکسان اند. از این رو، به جانب امتیازخواهى شتافتند. نفرین و مرگ بر آنان باد!