علّامه ی مجلسى، این نظریه را به بیشتر متکلّمان نسبت داده است و در این باره مى گوید:
متکلّمان، در این که اگر کسى در واقع امر و حقیقتا ایمان بیاورد، آیا امکان کافر شدنش وجود دارد یا خیر، اختلاف دارند. در این که چنین شخصى تا زمانى که واجد صفت ایمان باشد، کافر شمرده نمى شود، حرفى نیست. حرف در این است که آیا: ایمان، با ضدّش و غیر ضدّش، از بین رفتنى است یا نه؟ بیشتر متکلّمان بر آن اند که چنین چیزى، شدنى است و بلکه واقع هم شده است، به دلیل این که از بین رفتن ضد با ضدّش یا مثل ضدّش (بنا بر عقیده به عدم اجتماع امور مشابه) ممکن است؛ براى این که از فرض وقوع چنین چیزى، محال پیش نمى آید و ظاهر آیات بسیارى، بر آن دلالت مى کنند، مثل این سخن خداوند متعال: «إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ کُفْرًا؛(1) کسانى که ایمان آوردند، سپس کافر شدند و باز، ایمان آوردند، سپس کافر شدند و آن گاه به کفر خود افزودند» و این سخن خداوند متعال: «یَاأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِن تُطِیعُواْ فَرِیقًا مِّنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ یَرُدُّوکُم بَعْدَ إِیمَانِکُمْ کَافِرِینَ؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر از فرقه اى از اهل کتاب، فرمان برید، شما را پس از ایمانتان، به حال کفر بر مى گردانند»(2)(3)
افزون بر این، اگر ایمان حقیقى قابل زوال نباشد، اصولاً توصیه به عوامل پایدارى ایمان و هشدار نسبت به آفات آن، بى معناست؛ زیرا ایمانِ حقیقى بر مبناى یاد شده، حتما همراه با عوامل پایدارى آن است. از این رو، توصیه به آن، تأکید بر تحصیلِ حاصل است.
بنا بر این، همه ی متونى که بر ملازمت عوامل پایدارى ایمان و مفارقت اسباب ناپایدارى آن تأکید دارند، دلیل قابل زوال بودن ایمان حقیقى نیز هستند.
1) نساء: آیه ی 137.
2) آل عمران: آیه ی 100.
3) بحار الأنوار: ج 69 ص 214.