جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سختکوشى اهل بیت علیهم السلام در عبادت

زمان مطالعه: 11 دقیقه

624. امام باقر علیه السلام:

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در شبى که باید نزد عایشه مى بود، در کنار او بود. عایشه گفت: اى پیامبر خدا! چرا خود را خسته مى کنى، در حالى که خداوند، گناهان گذشته و آینده تو را آمرزیده است؟

فرمود: «اى عایشه! آیا نباید بنده اى شکرگزار باشم؟!».

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله بر سر انگشتان پایش مى ایستاد که خداوند پاک والا، این آیه را نازل فرمود: «طه! ما قرآن را بر تو نازل نکردیم تا در رنج افتى».

625. صحیح البخارى ـ به نقل از عروه، از عایشه ـ :

پیامبر صلى الله علیه و آله آن قدْر شب زنده دارى نمود تا دو پایش ورم کرد. به ایشان گفت[م]: اى پیامبر خدا! چرا چنین مى کنى، در حالى که خداوند، گناهان گذشته و آینده تو را آمرزیده است؟

فرمود: «آیا دوست نداشته باشم که بنده اى شکرگزار گردم؟!».

626. الأمالى، طوسى ـ به نقل از بکر بن عبد اللّه ـ :

عمر بن خطّاب بر پیامبر صلى الله علیه و آله وارد شد، در حالى که ایشان آسیب دیده بود ـ یا گفت: تبدار بود ـ. عمر گفت: اى پیامبر خدا! چه بیمارى سختى دارى!

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «این مانع نشد که در شب، سى سوره از قرآن که در آن هفت سوره طوال بود، قرائت نکنم».

عمر گفت: اى پیامبر خدا! خداوند، گناهان گذشته و آینده تو را آمرزیده است و تو چنین خود را به سختى مى افکنى؟!

فرمود: «اى عمر! آیا نباید بنده اى شکرگزار باشم؟!».

627. امام صادق علیه السلام:

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله دو برابرِ نماز واجب، نماز نافله مى گزارد.

628. صحیح مسلم ـ به نقل از عایشه ـ :

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله شبى طولانى را ایستاده و شبى طولانى را نشسته نماز مى گزارد.

629. السنن الکبرى، نسایى ـ به نقل از عایشه ـ :

از هنگامى که خداوند عز و جل فرمود: «شب را زنده بدار، مگر اندکى را» ، پیامبر صلى الله علیه و آله شب ها کم مى خوابید.

630. صحیح البخارى ـ به نقل از عایشه ـ :

پیامبر صلى الله علیه و آله در هر حال به یاد خدا بود.

631. امام على علیه السلام:

فاطمه علیهاالسلام نزد پیامبر صلى الله علیه و آله رفت تا از او خدمتکارى بخواهد. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «آیا آنچه را براى تو بهتر است، به آگاهى تو برسانم؟ هنگام خوابیدن، سى و سه بار سبحان اللّه بگو و سى و سه بار الحمد للّه بگو و سى و چهار بار اللّه أکبر بگو. من هنوز آن را ترک نکرده ام». پرسیدند: حتّى در شب صفّین. فرمود: «حتّى در شب صفّین».

632. الأمالى، صدوق ـ به نقل از عروة بن زبیر ـ :

در مسجد پیامبر خدا صلى الله علیه و آله نشسته بودیم و در باره کارهاى اهل بدر و بیعت رضوان سخن مى گفتیم. ابو دردا گفت: اى جماعت! آیا کسى را به شما معرّفى بکنم که دارایى اش از همه کمتر و پاک دامنى اش از همه بیشتر و در عبادت از همه سختکوش تر است؟

گفتند: او کیست؟

گفت: على بن ابى طالب.

633. فلاح السائل ـ به نقل از ابو المقدام، از حبّه عرنى ـ :

در حالى که من و نوف در آستانه مسجد خوابیده بودیم، در باقى مانده شب، امیر مؤمنان علیه السلام را دیدیم که چون شیدایى دستش را بر دیوار نهاده بود و مى فرمود: «همانا در آفرینش آسمان ها و زمین» تا پایان آیه. امام علیه السلام این آیات را چنان تلاوت مى کرد و مى گذشت که گویى هوش از سرش پریده است. آن گاه فرمود: «اى حبّه! خوابى یا بیدار؟».

گفتم: بیدار. تو که چنین مى کنى، دیگر ما باید چه کنیم؟!

امام علیه السلام دیده بر هم نهاد و گریست و سپس فرمود: «اى حبّه! خداوند، جایگاهى دارد و ما در برابر او جایگاهى داریم که چیزى از اعمال ما بر او پنهان نمى مانَد. اى حبّه! خداوند از رگ گردن به من و تو نزدیک تر است. اى حبّه! هرگز چیزى من و تو را در برابر خدا پنهان نمى کند».

سپس فرمود: «اى نوف! تو خواب هستى؟».

گفت: خیر، اى امیر مؤمنان! من خواب نیستم و امشب فراوان گریسته ام.

امام علیه السلام فرمود: «اى نوف! اگر امشب از هراس خدا گریسته باشى، فردا روز، چشمت در برابر خداوند عز و جل روشن خواهد بود. اى نوف! قطره اى اشک از ترس خدا از دیده کسى فرو نمى غلتد، مگر آن که دریاهایى از آتش را فرو مى نشانَد. اى نوف! منزلت هیچ کس نزد خدا از کسى که از هراسِ خدا بگرید و براى خدا دوست بدارد و در راه خدا کینه ورزد، بیشتر نیست. اى نوف! هر کس در راه خدا محبّت ورزد، چیزى را بر محبّت او ترجیح نمى دهد و هر کس در راهِ خدا کینه ورزد، خیرى به کینه توزانِ او نمى رسد. در این هنگام است که حقایق ایمان را به کمال رسانده اید».

سپس امام علیه السلام آن دو را پند و اندرز داد و در پایانِ سخن فرمود: «از خدا ترسان باشید که شما را بیم دادم». سپس در حالى که مى گذشت، فرمود: «اى کاش مى دانستم که در غفلت هاى خویش، تو از من روى بر تافته اى یا بر من مى نگرى! و اى کاش در خواب طولانى و کمىِ سپاس گزارى ام به خاطر نعمت هاى تو بر خود، مى دانستم که چه وضعى دارم!».

به خدا سوگند، امام علیه السلام همچنان در این حال بود تا سپیده دمید.

634. حلیة الأولیاء ـ به نقل از ابو صالح ـ :

ضرار بن ضمره کنانى بر معاویه وارد شد. معاویه به او گفت: على را براى من توصیف کن.

او گفت: اى امیر مؤمنان! آیا مرا معذور نمى دارى؟

گفت: نه، معذورت نمى دارم.

ضرار گفت: اگر گریزى نیست… ، خدا را گواه مى گیرم در برخى حالات، در حالى که شب، پرده خود را فکنده بود و ستارگانِ آن فرو رفته بودند، در محرابش و در حالى که ریشش را به دست گرفته بود، از این سو به آن سو مى رفت و چونان مار گزیده اى به خود مى پیچید و مانند غم زدگان مى گریست و گویى هم اینک صداى او را مى شنوم که مى گوید: «بار الها! بار الها!». به درگاه او زارى مى کرد و سپس خطاب به دنیا مى فرمود: «مرا مى فریبى، یا چشم به راه من هستى؟ دور است، دور! دیگرى را بفریب. سه باره تو را طلاق داده ام. عمر تو کوتاه و محفلَت ناچیز است و خطرت به آسانى مى رسد. آه! آه! از کمىِ توشه و دورى سفر و وحشت راه».

اشک معاویه بى اختیار بر ریشش فرو ریخت و با آستینش آنها را خشک مى کرد و گریه، جماعت را گلوگیر کرده بود. معاویه گفت: آرى، ابو الحسن چنین بود. اى ضرار! شور و عشقت نسبت بدو چگونه است؟

ضرار گفت: شور و عشق زنى که تنها فرزندش را در دامانش سر ببرند، که اشک از دیده اش بند نمى آید و غمش آرام نمى گیرد.

سپس برخاست و بیرون رفت.

635. امام حسن علیه السلام:

مادرم فاطمه علیهاالسلام را در شب جمعه در محراب دیدم که به عبادت ایستاده بود. او همچنان در رکوع بود تا روشنى بامداد بر آمد. شنیدم که او به مردان و زنان مؤمن دعا مى کرد و آنها را نام مى بُرد و براى آنها فراوان دعا مى کرد، در حالى که براى خود دعایى نمى کرد. به ایشان گفتم: مادر! چرا همان گونه که براى دیگران دعا مى کنى، براى خود دعا نمى کنى؟ فرمود: «فرزندم! نخست همسایه و سپس [ اهل] خانه».

636. المناقب، ابن شهرآشوب ـ به نقل از حسن بصرى ـ :

در میان این امّت، عابدتر از فاطمه نبوده است. او آن قدر [ براى عبادت] مى ایستاد که دو پایش ورم مى کرد.

637. تاریخ الطبرى ـ به نقل از عبد اللّه بن زبیر، چون خبر شهادت امام حسین علیه السلام را شنید ـ :

هان! به خدا سوگند، او را کشتند؛ کسى را که در شب، زمانى دراز به عبادت مى ایستاد و در روز، فراوان روزه مى گرفت!

638. تاریخ الیعقوبى:

به على بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام گفته شد: فرزندان پدر تو، چه اندک اند! فرمود: «شگفت از آن که خودِ من، چگونه براى او زاده شدم! او در شبانه روز، هزار رکعت نماز مى گزارد. پس کِى به زنان مى رسید؟!».

639. امام صادق علیه السلام:

على بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام در عبادت، سختکوش بود، روزش را روزه مى داشت و شبش را به عبادت مى ایستاد. پس این کار به پیکر او آسیب رساند. به او گفتم: اى پدر! این همه تلاش براى چه؟ فرمود: «به درگاه خدایم اظهار محبّت مى کنم. شاید مرا به خود، نزدیک کند».

640. امام صادق علیه السلام:

على بن الحسین علیه السلام هنگامى که کتاب على علیه السلام را ستاند، در آن نگریست و فرمود: «چه کسى چنین توانى دارد؟ چه کسى چنین توانى دارد؟». على بن الحسین علیه السلام از آن پس بِدان عمل مى کرد و هر گاه براى نماز بر مى خاست، رنگش دگرگون مى شد تا آن جا که در چهره اش نمایان مى گشت و هیچ کس در میان فرزندان على علیه السلام، جز على بن الحسین علیه السلام توان عمل او را نداشت.

641. الأمالى، طوسى ـ به نقل از عمرو بن عبد اللّه بن هند جملى، در باره امام باقر علیه السلام ـ :

چون فاطمه دختر على بن ابى طالب علیه السلام، سختکوشىِ پسر برادرش على بن الحسین علیه السلام را در عبادت دید، نزد جابر بن عبد اللّه بن عمرو بن حزام انصارى آمد و به او گفت: اى صحابى پیامبر خدا! ما بر شما حقوقى داریم و از حقّ ما بر شما این است که هر گاه شما یکى از ما را دیدید که با سختکوشى، خود را نابود مى کند، خدا را به او یاد آورید و از او بخواهید جانش را حفظ کند. این، على بن الحسین است که از سختکوشى در عبادت، بینى اش ترک برداشته و پیشانى و زانوان و دو کف دستش پینه بسته است.

جابر بن عبد اللّه به درِ خانه على بن الحسین علیه السلام رفت و بر کنارِ در، امام باقر را در میان جمعى نوجوان از بنى هاشم دید که در آن جا گرد آمده بودند. جابر در حالى که به آن سو مى رفت، بدو نگریست و گفت: این راه رفتن و خوى پیامبر خداست. اى نوجوان! تو کیستى؟

فرمود: «من محمّد بن على بن الحسین هستم».

جابر بن عبد اللّه گریست و آن گاه گفت: به خدا، تو به حق، شکافنده علم هستى. نزدیک من آى، پدرم و مادرم فداى تو باد!

امام علیه السلام نزدیک او رفت. جابر جامه اش را گشود و دست ایشان را بر سینه اش گذاشت و آن را بوسید و چهره اش را بر دست و چهره امام علیه السلام نهاد و به ایشان گفت: سلامِ نیایَت، پیامبر خدا صلى الله علیه و آله را به تو مى رسانم. او به من دستور داده است که سلامش را به تو برسانم. پیامبر صلى الله علیه و آله به من فرمود: «باشد که تو آن قدر زندگى کنى و باقى باشى تا فرزندى از فرزندان مرا دیدار کنى که نامش محمّد است و علم را به کمال مى شکافد». پیامبر صلى الله علیه و آله به من فرمود: «تو آن قدر زنده خواهى ماند که کور شوى و سپس نور به دیدگانت باز گردد».

امام باقر علیه السلام فرمود: «او به من گفت: از پدرت اجازه بگیر تا به دیدارش روم».

امام باقر علیه السلام بر پدرش وارد شد و او را آگاه کرد و فرمود: پیرمردى بر درِ خانه است که با من چنین و چنان کرد.

امام [زین العابدین] علیه السلام فرمود: «فرزندم! او جابر بن عبد اللّه است» و سپس فرمود: «آیا او از میان کودکانِ خویشانت، تنها به تو چنین گفت و با تو چنین کرد؟».

امام باقر علیه السلام فرمود: «آرى».

[امام زین العابدین علیه السلام فرمود:] «ما از آنِ خداییم. او قصد سویى به تو نکرده است؛ امّا [به سبب شناساندن ارج تو] در خون تو کوشیده است».

امام زین العابدین علیه السلام به جابر اجازه داد. او وارد شد و امام علیه السلام را در محرابش دید که عبادت، او را فرسوده است. امام علیه السلام برخاست و با گرمى از حال او پرسش کرد و او را در کنار خود نشاند. جابر به ایشان روى کرد و گفت: اى فرزند پیامبر خدا! آیا نمى دانید که خداوند، بهشت را براى شما و دوستداران شما آفریده و آتش را براى بدخواهان و دشمنان شما خلق کرده است؟! پس این همه تلاش که خود را بدان ملزم کرده اى، چیست؟

امام زین العابدین علیه السلام به او فرمود: «اى صحابى پیامبر خدا! آیا نمى دانى که خداوند، گناهان گذشته و آینده نیاى مرا بخشوده بود؛ ولى پیامبر صلى الله علیه و آله، سختکوشى در راه خدا را کنار ننهاد و همچنان عبادتش مى کرد ـ پدر و مادرم فداى او باد ـ تا آن که ساق و کف پاهایش ورم کرد؟ به ایشان صلى الله علیه و آله گفته شد: آیا چنین مى کنى و حال آن که خداوند، گناهان گذشته وآینده ات را بخشوده است؟ پیامبر صلى الله علیه و آله پاسخ فرمود: آیا بنده اى شکرگزار نباشم؟! «.

چون جابر به امام زین العابدین علیه السلام نگریست و دید که سخن او در منصرف کردن امام از سختکوشى و اعمال طاقت فرسا و راضى کردن ایشان به میانه روى سودى ندارد، به ایشان گفت: اى فرزند پیامبر خدا! خود را حفظ کن که تو از خاندانى هستى که در پرتو وجود آنها بلا دفع مى شود و سختى [و مشقّت] برطرف مى گردد و آسمان از براى ایشان باران مى بارد.

امام علیه السلام فرمود: «اى جابر! من همچنان بر شیوه پدر و نیاى خود خواهم بود و آن دو ـ که درودهاى خدا بر آن دو باد ـ را الگوى خود مى دانم تا دیدارشان کنم».

جابر، روى به حاضران کرد و گفت: به خدا سوگند، من در میان فرزندان پیامبران، همچون على بن الحسین (زین العابدین) ندیده ام، مگر یوسف بن یعقوب علیه السلام. به خدا سوگند، ذریّه على بن الحسین علیه السلام از ذریّه یوسف بن یعقوب برترند. از آنهاست کسى که زمین را از داد مى آکَند، آن گونه که از ستم آکنده شده است.

642. امام صادق علیه السلام:

پدرم در دل شب، نماز مى گزارد و آن قدر، سجده را طولانى مى گردانْد که ما گمان مى کردیم خوابیده است.

643. امام صادق علیه السلام:

من بستر پدرم را مى گستردم و منتظر آمدنش مى ماندم. پس هر گاه در بسترش جاى مى گرفت و مى خوابید، من نیز به بستر خود مى رفتم. شبى او دیر کرد و من در جستجوى او به مسجد رفتم و این، در حالى بود که مردم خوابیده بودند. ناگاه او را در مسجد یافتم که به سجده رفته و در مسجد کسى جز او نبود. ناله او را شنیدم که مى گفت: «پاک هستى بار الها! بى شک و تردید، تو خداى پاک منى. خدایا! در برابر تو از سرِ تعبّد و بندگى، به سجده افتاده ام. خدایا! عمل من، ناچیز است. پس آن را براى من دو چندان کن! خدایا! مرا از عذابِ روزى که بندگانت را بر مى انگیزى، حفظ کن، و توبه ام را بپذیر که تو توبه پذیر و مهرورزى».

644. امام صادق علیه السلام:

پدرم فراوان ذکر مى گفت. من با او راه مى رفتم، در حالى که او ذکر خدا بر لب داشت و با او غذا مى خوردم، در حالى که او خدا را یاد مى آورد. او با مردم سخن مى گفت و این هم، او را از ذکر خدا، باز نمى داشت. زبان او را مى دیدم که از ذکر «لا إله إلّا اللّه » ، به سقف دهانش چسبیده بود. او ما را گرد مى آورد و از ما مى خواست تا بر آمدن آفتاب، ذکر بگوییم. هر که را از ما [که مى توانست] قرائت کند، دستور قرائت قرآن مى داد و به هر که قرائت نمى کرد، دستور ذکر مى داد.

645. تهذیب الکمال ـ به نقل از یحیى بن حسن علوى ـ :

امام کاظم علیه السلام به سبب عبادت و سختکوشى، «عبد صالح» نامیده مى شد. اصحاب ما روایت کرده اند که ایشان داخل مسجد پیامبر خدا صلى الله علیه و آله شد و در آغاز شب، سجده اى کرد و شنیده مى شد که در سجده اش مى فرمود: «گناه من، بزرگ گشته است. پس گذشت تو باید نیکو گردد، اى اهل تقوا و اى اهل گذشت!». ایشان این جمله را آن قدر تکرار کرد تا صبح شد.

646. الکافى ـ به نقل از حفص ـ :

من هیچ کس را ندیدم که از امام کاظم علیه السلام بر خویش هراسان تر باشد و در میان مردم از او امیدوارتر هم ندیدم. تلاوت قرآن او، با اندوه همراه بود و هر گاه قرآن تلاوت مى کرد، گویى با انسانى سخن مى گفت.

647. عیون أخبار الرضا علیه السلام ـ به نقل از ثوبانى ـ :

امام کاظم علیه السلام بیش از ده سال بود که هر روز، پس از طلوع خورشید تا وقت زوال به سجده مى افتاد. گاهى هارون الرشید به بام مى رفت و از آن جا به محبسى مشرِف مى شد که امام کاظم علیه السلام را در آن زندانى کرده بود و او را در حال سجده مى دید. روزى به ربیع گفت: اى ربیع! این جامه اى که همه روزه در آن جا مى بینم، چیست؟

ربیع گفت: یا امیر المؤمنین! این جامه نیست؛ موسى بن جعفر است که همه روزه پس از طلوع خورشید تا هنگام زوال، به سجده مى افتد.

ربیع گفت: هارون به من گفت: این مرد، از راهبان بنى هاشم است.

گفتم: پس چرا در زندان، بر او تنگ مى گیرى؟

گفت: هیهات! گزیرى از این کار نیست.

648. عیون أخبار الرضا علیه السلام ـ به نقل از عبد السلام بن صالح هروى ـ :

در سرخس به درِ خانه اى رفتم که امام رضا علیه السلام را در آن محبوس کرده و به بندش کشیده بودند. از زندانبان اجازه ورود خواستم. او گفت: نمى توانى او را دیدار کنى. گفتم: چرا؟

گفت: زیرا او گاه، در شبانه روز هزار رکعت نماز مى گزارد. فقط در اوّل روز و قبل از زوال ظهر و هنگام زردى آفتاب، ساعتى از نماز دست مى کشد و در این هنگام، در مصلّاى خود نشسته است و با خدایش مناجات مى کند.