جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

روش اهل بیت علیهم السّلام در بخشش و صله

زمان مطالعه: 8 دقیقه

721. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:

ما از بیم آن که مستحق را رد نکرده باشیم، به غیر مستحق هم مى بخشیم.

722. ربیع الأبرار ـ به نقل از محمّد بن حنفیّه ـ :

پدرم، شبانه قنبر را مى خواند و آرد و خرما بر دوش او مى گذاشت و بى آن که کسى آگاهى یابد، به خانه هایى که مى شناخت، مى رساند. به او گفتم: پدر جان! چرا آن را در روز بدیشان نمى بخشى؟

فرمود: «فرزندم! صدقه پنهانى، آتش خشم خداوند عز و جل را خاموش مى کند».

723. امام صادق علیه السلام:

حسن بن على علیه السلام سه بار، هر آنچه از کفش و جامه و دینار داشت، با خدا تقسیم کرد.

724. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمى ـ به نقل از حسن بصرى ـ :

حسین بن على علیه السلام، سَرورى زاهد، پارسا، شایسته، خیرخواه و خوش اخلاق بود. ایشان روزى با اطرافیانش به باغ خود رفت. در این باغ، غلامى کار مى کرد که نامش «صافى» بود. چون امام علیه السلام به باغ نزدیک شد، غلام را دید که نشسته و نان مى خورد. امام حسین علیه السلام بدو نگریست و زیر درخت خرمایى نشست که ایشان را مى پوشانْد و غلام نمى توانست ایشان را ببیند. غلام، یک گرده نان را بر مى داشت و نصف آن را به طرف سگش مى انداخت و نیم دیگر را خودش مى خورد. حسین علیه السلام از این کار غلام در شگفت شد. چون غلام از خوردنْ آسوده گشت، گفت: سپاس، خداوند جهانیان را. خدایا! مرا بیامرز و سَرورم را بیامرز و به او برکت بده، چنان که به پدر و مادر او برکت دادى، به رحمت خودت، اى مهربان ترینِ مهربانان!

در این هنگام، حسین علیه السلام برخاست و فرمود: «اى صافى!». غلام، وحشت زده برخاست و گفت: سَرورم و سَرور همه مؤمنان! من شما را ندیدم. مرا ببخش.

حسین علیه السلام فرمود: «مرا حلال کن، اى صافى؛ زیرا من، بدون اجازه تو به باغت وارد شدم».

صافى گفت: به سبب فضیلت و کرم و سَرورى خودت چنین سخنى را مى گویى، سَرورم!

حسین علیه السلام فرمود: «دیدم که نیمى از گرده نان را به سگَت مى دهى و نیم دیگر آن را خود مى خورى. این کار چه معنا دارد؟».

غلام گفت: سَرورم! هنگامى که من نان مى خوردم، این سگ به من مى نگریست. من از نگاه او شرم کردم. آخر، این هم سگِ توست که باغت را در برابر دشمنان حفظ مى کند. من برده تو ام و این، سگ توست و هر دو با هم، روزىِ از تو رسیده را خوردیم.

حسین علیه السلام گریست و فرمود: «تو در راه خدا آزادى و با طیبِ خاطر، دو هزار دینار به تو مى بخشم».

غلام گفت: اگر مرا آزاد مى کنى، من باز هم مى خواهم عهده دار باغ تو باشم.

حسین علیه السلام فرمود: «مرد، هر گاه سخنى بر زبان مى آورد، شایسته است که آن را با عمل خود تأیید کند. من گفتم: بدون اجازه تو به باغت وارد شدم و سخن خود را تأیید کردم و باغ را با هر آنچه در آن است، به تو بخشیدم؛ ولى این گروه از اطرافیان من آمده اند تا میوه و خرما بخورند. آنها را به خاطر من، میهمان خود بدار و ارجشان نِه. خداوند در روز رستاخیز، بر تو ارج نهد و به سبب خوش اخلاقى و ادبت، به تو برکت دهد!».

غلام گفت: اگر تو باغت را به من بخشیدى، من هم آن را وقف اطرافیان و شیعیان تو مى کنم.

بر مؤمن شایسته است که همچون نوه پیامبر خدا باشد.

725. علل الشرائع ـ به نقل از ابو حمزه ثمالى ـ :

شنیدم امام زین العابدین علیه السلام به کنیز خود مى فرماید: «بر درِ خانه من، فقیرى گذر نکند، مگر آن که او را اطعام کنید». آن روز، جمعه بود. به امام علیه السلام گفتم: هر که چیزى مى خواهد که مستحق نیست.

امام علیه السلام فرمود: «مى ترسم یکى از کسانى که گدایى مى کند، مستحق باشد و ما او را اطعام نکنیم و بازش گردانیم و آن گاه بر ما اهل بیت، آن نازل شود که بر یعقوب نازل شد».

726. امام باقر علیه السلام:

ما اهل بیت، به هر که از ما بگلسد، مى پیوندیم و به کسى که به ما بدى کند، نیکى مى کنیم. به خدا سوگن اق اق فرجام نیک را در این مى بینیم.

727. امام صادق علیه السلام:

پدر من در میان اهل بیتش، مالش از همه کمتر و مخارجش از همه بیشتر بود. او هر جمعه، یک دینار صدقه مى داد و مى فرمود: «صدقه در روز جمعه، به سبب فضیلت روز جمعه بر دیگر روزها دو چندان مى شود».

728. مکارم الأخلاق، ابن ابى الدنیا ـ به نقل از سلمى، کنیز امام باقر علیه السلام ـ :

برادران امام علیه السلام بر ایشان وارد مى شدند و از پیش ایشان نمى رفتند، مگر آن که امام علیه السلام آنان را خوراک نیکو مى داد و جامه فاخر بر تنشان مى کرد و چند درهم بدیشان صله مى داد.

من به ایشان عرض مى کردم: کارها مى کنى!

امام علیه السلام مى فرمود: «اى سلمى! ما در دنیا چیزى جز بخشش و احسان به برادران، آرزویى نداریم».

729. الإرشاد ـ به نقل از حسن بن کثیر ـ :

نزد امام باقر علیه السلام از فقر و جفاى برادران، شکوه کردم. فرمود: «بدترین برادر، برادرى است که تو را به وقت توانگرى در نظر داشته باشد و هنگام فقر، از تو ببُرد».

سپس به غلامش دستور داد همیانى بیاورد که در آن هفتصد درهم بود.

و فرمود: «این را خرج کن و هر گاه تمام شد، مرا آگاه کن».

730. الکافى ـ به نقل از هشام بن سالم ـ :

امام صادق علیه السلام هر گاه تاریک مى شد و نیمى از شب سپرى مى گشت، کیسه اى پوستین بر مى گرفت که در آن، نان و گوشت و درهم بود. آن را بر گردن مى افکنْد و براى نیازمندان مدینه مى بُرد و در حالى که او را نمى شناختند، میانشان تقسیم مى کرد. چون امام علیه السلام رحلت کرد و آنها این کمک ها را از دست دادند، دانستند که آن شخص، امام صادق علیه السلام بوده است.

731. الکافى ـ به نقل از معلّى بن خنیس ـ :

امام صادق علیه السلام در شبى که نم نم باران مى آمد، آهنگ سقیفه بنى ساعده کرد. من هم او را تعقیب کردم. ناگهان چیزى از او افتاد. امام علیه السلام فرمود: «بسم اللّه، خدایا! آن را به ما باز گردان».

به خدمتش رسیدم و سلام کردم. فرمود: «معلّى! تو هستى؟».

گفتم: بله، قربانت گردم!

فرمود: «با دستت زمین را لمس کن و هر چه یافتى، به من بده».

ناگهان دیدم مقدار زیادى نان ریخته است. آنچه را مى یافتم، به ایشان مى دادم و این چنین، کیسه اى چرمى از نان پر شد که من نمى توانستم آن را حمل کنم. گفتم: قربانت گردم! آن را بر سر خود حمل بکنم؟

فرمود: «نه. من به این کار از تو شایسته ترم؛ ولى همراه من بیا».

به سقیفه بنى ساعده رسیدیم و به جماعتى برخوردیم که خواب بودند. امام علیه السلام یک یا دو گرده نان، زیر سر هر یک مى نهاد تا به آخرین آنها رسید و آن گاه باز گشتیم. گفتم: قربانت گردم! اینها حق را مى شناسند (شیعه هستند)؟

فرمود: «اگر حق را مى شناختند، از دل و جان بدیشان یارى مى رساندیم».

732. الأمالى، طوسى ـ به نقل از ابو جعفر خثعمى ـ :

امام صادق علیه السلام پنجاه دینار را در همیانى به من داد و فرمود: «آن را به مردى از بنى هاشم بده و به او نگو که من چیزى به تو داده ام».

نزد آن مرد رفتم. او گفت: این از کجاست؟ خدا به او جزاى خیر دهد! او هر بار که این مال را مى فرستد، ما با آن تا دفعه بعد زندگى مى کنیم؛ ولى جعفر [صادق] با آن فراوانىِ مال، یک درهم هم براى ما نمى فرستد!

733. العدد القویّة ـ به نقل از هیاج بن بسطام ـ :

امام صادق علیه السلام آن قدر اطعام مى کرد که دیگر براى خانواده اش چیزى باقى نمى ماند.

734. امام کاظم علیه السلام:

ما همه در علم و شجاعت، یک سانیم؛ ولى در بخشش، به اندازه اى هستیم که مأموریم.

735. الکافى ـ به نقل از یسع بن حمزه ـ :

در خدمت امام رضا علیه السلام بودم و با ایشان سخن مى گفتم. گروه فراوانى در خدمت ایشان بودند و از ایشان در باره حلال و حرام مى پرسیدند که مردى بلندقامت و گندمگون وارد شد و گفت: سلام بر تو، اى فرزند پیامبر خدا! مردى از دوستداران تو و دوستداران پدران و نیاکان تو ام. از حج باز مى گردم. خرجى خود را گم کرده ام و چیزى ندارم تا خود را با آن به جایى برسانم. اگر صلاح مى دانى، مرا به شهرم برسان. از فضل خدا توانگر هستم و هر گاه به شهر خود رسیدم، آن مقدار که به من داده اى، به عوضِ تو صدقه مى دهم؛ چرا که به من صدقه تعلّق نمى گیرد.

امام علیه السلام فرمود: «بنشین. رحمت خدا بر تو باد!» و به مردم رو کرد و با آنها سخن گفت تا همه پراکنده شدند و آن مرد ماند به همراه سلیمان جعفرى و خیثمه و من. امام علیه السلام فرمود: «آیا به من اجازه مى دهید به اندرونى بروم؟».

سلیمان گفت: خداوند، کار شما را پیش ببرد!

امام علیه السلام برخاست و داخل اتاق شد و اندکى باقى ماند و بیرون آمد و در را بست و دستش را از بالاى در بیرون آورد و فرمود: «آن خراسانى کجاست؟».

گفت: این جا هستم.

امام علیه السلام فرمود: «این دویست دینار را بگیر و آن را کمک خرج خود کن و با آن، برکت بجوى و از سوى من صدقه نده و برو تا نه من تو را ببینم و نه تو مرا ببینى».

آن مرد رفت. سلیمان به امام علیه السلام گفت: قربانت گردم! با نظر بلندى بخشیدى و رحم آوردى؛ امّا چرا چهره ات را از او پوشاندى؟ امام علیه السلام فرمود:

«از ترس این که خوارىِ خواهش را به سبب این که آن را بر آوردم، در چهره اش ببینم. آیا این سخن پیامبر صلى الله علیه و آله را نشنیده اى که: نیکویى کردن پنهانى، همسنگ هفتاد حج است و آن که پرده از بدى بر دارد، بى یار وا نهاده مى شود و آن که بدى را بپوشاند، خدا او را مى آمرزد؟. آیا این سخن پیشینیان را نشنیده اى که:

هر گاه من براى طلب نیازى نزد او آیم

به سوى خانواده ام باز مى گردم، در حالى که آبرویم باقى است».

736. تفسیر العیّاشى ـ به نقل از محمّد بن عیسى بن زیاد ـ :

در دیوان ابن عَبّاد بودم و دیدم که از نامه اى نسخه بر مى دارند. در باره آن پرسش کردم. گفتند: نامه امام رضاست از خراسان به پسرش. از آنها خواستم آن را به من بدهند. آنها نامه را به من دادند. در آن، چنین آمده بود: «به نام خداوند بخشنده مهربان. خداوند، عُمر تو را دراز گردانَد و از دشمنت پناهت دهد! فرزندم! پدرت فدایت باد! آنچه را لازم مى دانستم، براى تو بیان کردم، در حالى که زنده و تن درستم، به امید آن که خداوند، با صله دادنِ تو به نزدیکانت و وابستگان موسى و جعفر ـ که خداوند از آن دو، خشنود باد ـ بر تو منّت نهد… . خداوند مى فرماید: «کیست آن کس که به [بندگانِ] خدا وامى نیکو دهد تا [خدا] آن را براى او چند برابر بیفزاید؟ و خداست که [در معیشت بندگان،] تنگنا و گشایش پدید مى آورد و به سوى او باز گردانده مى شوید» و نیز مى فرماید: «بر توانگر است که از دارایى خود، انفاق کند و هر که روزى اش تنگ شده است، [در همان حد] از آنچه خداوند به او داده است، انفاق کند» و خداوند، به تو گشایش فراوان [ در روزى] داده است… «.

737. الکافى ـ به نقل از احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى ـ :

نامه امام رضا علیه السلام به امام جواد علیه السلام را خواندم. در آن، چنین آمده بود: «اى ابو جعفر! به من خبر رسیده است که هر گاه [براى خروج] بر مرکب خود سوار مى شوى، اطرافیان، تو را از در پشتى بیرون مى برند. این از تنگ نظرى آنهاست تا مبادا کسى از تو به خیر رسد. به حقّم بر تو، مى خواهم که رفت و آمدت، از درِ اصلى باشد و هر گاه [براى خروج] بر مرکبْ سوار مى شوى، با خود، طلا و نقره داشته باشى و کسى از تو چیزى نخواهد، مگر آن که بدو عطا کنى، و اگر یکى از عموهایت خواهان نیکىِ تو بدو شد، کمتر از پنجاه دینار به او نده و بیشتر از این مبلغ را خود دانى و اگر یکى از عمّه هایت خواهان نیکى تو بدو شد، کمتر از بیست و پنج دینار به او نده. من مى خواهم با این کار، خداوند، تو را رفعت بخشد. انفاق کن و از پروردگار، بیم فقر نداشته باش».

738. کشف الغمّة ـ به نقل از على بن عیسى ـ :

مردى خدمت امام جواد علیه السلام رسید و گفت: به قدر مروّتِ خود به من بخششى کن.

فرمود: «توان آن را ندارم».

آن مرد گفت: پس به قدر مروّت من، بخشش کن.

فرمود: «این شدنى است. اى غلام! صد دینار بدو بده».