جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دیدگاه سوم. فهم قرآن از طریق سنت در موارد خاص

زمان مطالعه: 3 دقیقه

در تاریخ اسلام، دیدگاه نخست به مهجور شدن سنّت انجامید و دیدگاه دوم به مهجورشدن بیشتر قرآن دامن زد. علّامه طباطبایى قدس سره در تفسیر گران سنگ المیزان، پس از نگاهى دردآلود به این گذشته ی اسفبار مى نویسد:

و لعلّ المتراءى من أمر الاُمّة لغیرهم من الباحثین – کما ذکره بعضهم – أنّ أهل السنّة أخذوا بالکتاب و ترکوا العترة، فآل ذلک إلى ترک الکتاب لقول النبىّ صلی الله علیه و آله: «إنّهما لن یفترقا» و أنّ الشیعة أخذوا بالعترة و ترکوا الکتاب، فآل ذلک منهم إلى ترک العترة لقوله صلی الله علیه و آله: «إنّهما لن یفترقا»، فقد ترکت الاُمّة القرآن و العترة (الکتاب و السنّة) معاً.(1)

شاید وضعیت ظاهر امّت مسلمان، براى پژوهشگران، چنین باشد که برخى گفته اند: اهل سنّت، قرآن را گرفتند و عترت پیامبر صلی الله علیه و آله را رها کردند و نتیجه، آن شد که قرآن را هم رها کردند؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده بود: «این دو، از هم جدا

نمى شوند». و شیعه، عترت را گرفتند و قرآن را رها کردند و در نتیجه، عترت را هم رها کردند؛ چون پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده بود: «این دو، از هم جدا نمى شوند». بنا بر این، امّت اسلامى، قرآن و عترت، هر دو، را رها کردند.

ایشان، در مقابل دو دیدگاه گذشته، دیدگاه سومى را مطرح کرده و آن، این است که قرآن شناسى، جز در موارد خاص (مانند: تفاصیل احکام و قصص و معاد)، نیازى به سنّت ندارد. فهم قرآن، با کمک گرفتن از خود قرآن، امکان پذیر است و پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان آن بزرگوار نیز به عنوان معلّمان قرآن، ما را به همین راه، راه نمایى کرده اند. متن سخن علّامه طباطبایى (قدس سره) چنین است:

آیات شریفى که مردم را به طور عمومى – از کافر و مؤمن و از کسانى که در عهد نزول کتاب الهى بوده و یا اشخاصى که بعداً به وجود آمده اند – به اندیشیدن و تدبّر در قرآن دعوت نموده، مخصوصاً آیه ی شریف: «آیا در قرآن نمى اندیشند؟ و اگر از سوى کسى غیر خداوند بود، قطعاً در آن، اختلافات بسیارى بود»، به طور آشکارا، دلالت دارد که معارف قرآنى را مى توان با بحث و کنجکاوى در آیات به دست آورد و بدین وسیله، اختلافى را که در نظر ابتدایى در میان بعضى آیات دیده مى شود، مرتفع ساخت؛ زیرا چنان که ملاحظه مى کنید، این آیه شریف، در مقام «تحدّى» [یعنى حجّت آوردن و مبارز طلبیدن] است و مى خواهد با استدلال به عدم وجود اختلاف در قرآن، حقّانیت کتاب الهى را ثابت کند. در این صورت، معنا ندارد که فهمیدن معانى آیات قرآن را موکول به فهم «صحابیان و تابعیان» نماید؛ بلکه بالاتر، نمى توان در چنین مقامى، درک معانى آن را هم به سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله حواله داد؛ چون کلام پیامبر خدا، در چنین زمینه اى، یا کلامى است که موافق ظاهر کتاب الهى و مطابق با آن است و یا با آن، مخالفت دارد. پُر واضح است که در صورت موافقت، احتیاجى به آن نیست؛ زیرا خود شخص، ولو پس از تدبّر و بحث، همان معنا را درک مى کند؛ امّا در صورت مخالفتش با کتاب الهى، با مقام «تحدّى» سازگارى ندارد و نمى تواند حجّتى را براى مخالف، اقامه کند.

ولى در شرح و تفصیل احکام فرعى، چاره اى جز استفاده کردن از حدیث نبوى نیست، چنان که خود قرآن شریف هم، این قبیل مطالب را به توضیحات پیامبر خدا، حواله داده است و آیه شریفِ: «آنچه را که پیامبر به شما داده است، بگیرید و از آنچه شما را باز داشته، باز ایستید» و آنچه در تفسیر آن رسیده، همه به همین قسمت مربوط اند. همچنین، قسمت هایى که مربوط به داستان ها و یا مربوط به تفاصیل «معاد» هستند، در آنها هم حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله، لازم و حتمى است.

خلاصه، از آنچه گفتیم روشن مى شود که شأن پیامبر خدا در چنین مقامى، تنها و تنها جنبه ی آموزش است و معلوم است که آموزش، فقط یک نحو راه نمایى است که استاد آگاه و خبیر، به وسیله ی آن، ذهن شاگرد را براى درک کردن چیزى که براى او سنگین و دشوار است، ارشاد و رهبرى مى نماید.(2)


1) المیزان فى تفسیر القرآن: ج 5 ص 276.

2) المیزان فى تفسیر القرآن: ج 3 ص 84 – 85.