125. امام باقر علیه السلام:
جابر بن عبد اللّه انصارى گفت: بر فاطمه علیهاالسلام وارد شدم. دیدم در برابرش لوحى(1) است که نام اوصیاى از فرزندان او، در آن است. شمردم. دوازده نفر بودند و آخرینشان قائم علیه السلام بود. در میان آنها، سه محمّد و سه على بود.
126. امام باقر علیه السلام: جابر بن عبد اللّه انصارى گفت: بر فاطمه علیهاالسلام وارد شدم. لوحى در برابر او بود که نام اوصیاى از فرزندانش، در آن وجود داشت. شمردم. دوازده نفر بودند و یکى شان قائم بود و سه نفر محمّد و چهار نفر على.
127. الکافى – به نقل از عبد الرحمان بن سالم ـ: ابو بصیر، از امام صادق علیه السلام نقل کرد که: «پدرم (امام باقر علیه السلام) به جابر بن عبد اللّه انصارى فرمود: «با تو کارى دارم. چه وقت برایت میسّر است که تو را تنها ببینم و از تو سؤالى بکنم؟».
جابر گفت: هر وقت که شما دوست داشته باشید.
پس یک روز با او خلوت کرد و فرمود: «اى جابر! در باره ی لوحى که آن را در دست مادرم فاطمه علیهاالسلام دخت پیامبر خدا دیده اى، و در باره ی نوشته آن لوح که مادرم تو را از آن آگاه ساخت، برایم بگو.»
جابر گفت: خدا را گواه مى گیرم که من در زمان زنده بودن پیامبر خدا، خدمت مادرت فاطمه علیهاالسلام رسیدم و تولّد حسین را به او تبریک گفتم. در دستش لوح سبزى دیدم که انگار از زمرّد بود. در آن لوح، نبشته اى سفید به سان رنگ آفتاب دیدم. به ایشان گفتم: پدر و مادرم به فدایت، اى دختر پیامبر خدا! این لوح چیست؟
فرمود: «این، لوحى است که خداوند، آن را به پیامبرش صلى الله علیه و آله اهدا فرمود و در آن، نام پدرم و نام شوهرم و نام دو پسرم و نام اوصیاى از فرزندانم نوشته است. پدرم این لوح را براى بشارتم، به من داد.»
جابر گفت: مادرت فاطمه علیهاالسلام آن را به من داد و من خواندمش و از روى آن، نسخه بردارى کردم.
پدرم به او فرمود: «اى جابر! آن را به من نشان مى دهى؟.»
گفت: آرى.
پدرم همراه جابر، به منزلش رفت. جابر نوشته اى از پوست بیرون آورد. پدرم فرمود: اى جابر! تو نوشته ات را بنگر تا من [از حفظ]برایت بخوانم.»
جابر در نسخه ی خود نگریست و پدرم آن را خواند، به طورى که حتّى یک حرف نیز با آن، اختلاف نداشت.
جابر گفت: خدا را گواه مى گیرم که در لوح، این گونه نوشته دیدم: «به نام خداوند بخشنده ی بخشایشگر. این، نوشته اى است از جانب خداوند عزیز حکیم، براى محمّد، پیامبر او و نور و سفیر و واسطه و راه نماى او که روح الأمین آن را از سوى پروردگار جهانیان، فرود آورْد. اى محمّد! نام هاى مرا به بزرگى یاد کن و نعمت هایم را سپاس بگزار و نعمت هاى مرا انکار مکن.
منم من، آن خدایى که معبودى جز من نیست، در هم شکننده زورگویانم و یارى دهنده ستم دیدگان و دهنده جزا. منم من، آن خدایى که معبودى جز من نیست. پس هر که به غیر فضل من [یعنى به عمل خودش] امید ببندد یا از غیر عدل من بترسد، او را چنان عذابى مى کنم که هیچ کس ازجهانیان را چنان عذاب نمى کنم. پس تنها مرا بندگى کن وتنها بر من توکّل نما.
من هیچ پیامبرى نفرستادم، مگر آن که چون روزگارش به سر آمد و عمرش سپرى شد، براى او وصى اى قرار دادم. من تو را بر دیگر پیامبران برترى دادم و وصىّ تو را بر دیگر اوصیا، و دو شیرْ بچّه ات و دو نوه ات، حسن و حسین، را به تو عطا کردم. حسن را پس از سپرى شدن عمر پدرش، کان علم خویش قرار دادم و حسین را خزانه دار وحى خویش نمودم و او را به شهادت مفتخر ساختم و سرانجامش را سعادت قرار دادم. او برترینِ شهیدان است و مقامش از همه شهدا عالى تر است. کلمه تامّه خویش را همراه او، و حجّت رسایم را نزد وى قرار دادم. به سبب [دوستى یا دشمنى با]عترت او، پاداش و کیفر مى دهم. نخستینِ آنان على، سَرور عبادتْ پیشگان و زیور اولیاى گذشته من است، و [سپس] فرزند او محمّد که شبیه نیاى پسندیده اش و شکافنده دانش من و کان حکمت من است، و [سپس] جعفر که به زودى، آنان که در باره او شک کنند، هلاک خواهند شد و هر که او را رد کند، مرا رد کرده است. سخن ثابت من، این است که مقام جعفر را گرامى بدارم و او را در باره شیعیان و یاران و دوستانش شادمان گردانم. بعد از او، موسى است که در باره اش فتنه اى کور و سختْ تاریک، رخ خواهد داد؛ زیرا رشته حکم من (امامت) گسیخته نمى گردد و حجّتم پنهان نمى مانَد و اولیاى من، با جامى سرشار، سیراب مى شوند. هر کس یکى از آنان را انکار کند، در حقیقت، نعمت مرا انکار کرده است، و هر کس یک آیه از کتاب مرا تغییر دهد، در حقیقت، بر من افترا بسته است.
واى بر آنان که پس از سپرى شدنِ عمر بنده ام و حبیبم و برگزیده ام موسى، بر على، دوست و یاور من، افترا ببندند و انکارش کنند؛ همو که بارهاى گرانِ نبوّت را بر دوش او مى نهم و او را با بر عهده گرفتن آن بار، مى آزمایم. دیوى گردن فراز، به قتلش مى رساند و در شهرى (طوس) که بنده صالح آن را بنا کرده است، در کنار بدترین مخلوق من، به خاک سپرده مى شود. سخن من محقّق گردیده که او را به وجود محمّد پسرش و جانشین و وارث علمش، شادمان گردانم.
او (محمّد بن على) کان دانش من و جایگاه راز من و حجّت من بر خلق من است. هیچ بنده اى به او ایمان نمى آورَد، مگر آن که بهشت را جایگاهش خواهم ساخت و شفاعتش را در باره هفتاد تن از خاندانش که همگى سزاوار آتش گشته اند خواهم پذیرفت، و فرجام کار فرزندش على را که دوست و یاور من و گواه بر خلق من و امین وحى من است به سعادت ختم مى کنم. دعوتگر به راهم و خزانه دار دانشم، حسن، را از او به وجود مى آورم و این رشته را با فرزند او محمّد، از سر مهر و رحمت براى جهانیان، کامل مى گردانم.
او کمال موسى و نورانیت عیسى و شکیبایىِ ایّوب را دارد. در زمان [غیبتِ] او، دوستان من، خوار [و بى قدرت]مى گردند و سرهاى آنان به ارمغان فرستاده مى شود، چنان که سرهاى ترکان و دیلمان به ارمغان فرستاده مى شود. ایشان را مى کُشند و مى سوزانند، و پیوسته در ترس و وحشت و هراس به سر خواهند برد، و زمین از خون ایشان رنگین و واى و فغان، در میان زنانشان بلند خواهد شد.
این [نام برده]ها، دوستانِ راستین من اند. به واسطه آنان، هر فتنه کور و تار را دفع مى کنم و به برکت وجود آنان، زلزله ها را مى زدایم و تنگناها و بند و زنجیرها را بر مى دارم. درودها و رحمت پروردگارشان، بر ایشان باد، و ایشان همان رستگاران اند».
ابو بصیر گفت: اگر در همه عمرت جز همین حدیث نشنیده باشى، برایت بس است. پس آن را پنهان بدار، مگر از اهلش.
1) لوح، صفحه ی کوچکى از تخته یا استخوان شانه ی حیوانات است که بر آن مى نویسند و هر گاه چیزى بر آن نوشته شود، به آن، لوح مى گویند.