جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ترکیب پیکر و روح الهى

زمان مطالعه: 4 دقیقه

قرآن

«و ما انسان را از عصاره اى از یک گل آفریدیم. سپس او را آبى در آرامگاهى استوار نهادیم. سپس آن آب را آویزکى ساختیم. بعد، آن آویزک را گوشتْ پاره اى ساختیم. بعد آن گوشتْ پاره را استخوان ساختیم. بعد، آن استخوان را گوشت پوشاندیم. سپس آن را آفرینشى دیگر، پدید ساختیم. پس آفرین بر خدا که بهترینِ آفرینندگان است!».

«و آفریدن انسان را از گِلى آغاز کرد. سپس نسل او را از چَکیده اى از آبى پست قرار داد. سپس او را بپرداخت و از روح خویش در او دمید و برایتان گوش و دیدگان و دل ها قرار داد. چه اندک، سپاس مى گزارید!».

حدیث

1.امام على علیه السلام:چون چهار ماه از رشد نطفه گذشت، فرشته اى نزدش فرستاده مى شود و در آن تاریکى هاى سه گانه، در او جان مى دمد. این است سخن خدا که: «سپس آن را آفرینشى دیگر، پدید ساختیم»؛ یعنى در او جان دمید.

2. امام باقر علیه السلام: درباره ی این سخن خدای متعال: (سپس آن را آفرینشی دیگر، پدید ساختیم)-: این آفرینش، [مرحله ی] دمیدن جان در اوست.

3.امام صادق علیه السلام ـ در پاسخ پرسش از این سخن خداى متعال: «و از روح خویش در او دمید» -: یعنى از قدرت خود.

4.امام على علیه السلام: ـ در بیان آفرینش آدم علیه السلام ـ: سپس خداوند سبحان، از [قسمت هاى] درشت و نرم زمین، و شیرین و شور آن، قدرى خاک گرد کرد و بر آن آب ریخت تا خالص گردید…. آن گاه از روح خود در آن دمید. پس به صورت انسانى در آمد، داراى ذهن هایى که آنها را به تکاپو اندازد، و اندیشه اى که آن را به کار اندازد و اندام هایى که به خدمت گیرد، و ابزارهایى که آنها را زیر و رو کند، و [نیروى] شناختى که با آن، درست و نادرست، و چشیدنى ها و بوییدنى ها، و رنگ ها و جنس ها را، تمیز دهد؛ [انسانى] آمیخته به طینتى با رنگ هاى گوناگون، و چیزهایى همانند و همساز، و چیزهایى ناساز و هم ستیز، و اخلاطى ناهمگون، چون گرمى و سردى و تَرى و خشکى.

5.امام صادق علیه السلام: ارواح، نه با بدن آمیخته اند و نه به آنها تکیه دارند؛ بلکه چونان پشه بندى [و هاله اى]، بدن را در میان گرفته اند.

6.امام صادق علیه السلام: انسان، در حقیقت، با آتش(1) مى خورد و مى آشامد و کار مى کند، به واسطه ی باد (هوا) مى شنود و مى بوید، به واسطه آب،(2) لذّت خوراک و نوشیدنى را حس مى کند، و به واسطه ی روح، تحرّک دارد. اگر آتش در معده ی او نبود، معده اش آب و غذاى درونش را هضم نمى کرد، و اگر باد [و هوا] نبود، نه آتش معده برافروخته مى شد و نه مواد زاید از شکمش خارج مى شد، و اگر روح نبود، رفت و آمدى نداشت، و اگر سردى آب نبود، آتش، معده او را مى سوزاند، و اگر نور نبود، نه مى دید و نه مى فهمید. گِل، صورت انسان است، و استخوان در بدن او، چونان درخت در زمین است، و مو در بدنش، چونان علف زمین است، و عَصَب در بدنش به منزله ی پوست درخت است، و خون در بدنش، به منزله ی آب در زمین است، و همان گونه که استوارى زمین به آب است، استوارى بدن انسان نیز به خون است، و مغز، چربى و کفِ خون است.

پس این چنین، انسان از بُعد دنیوى و بُعد اُخروى آفریده شد. پس هر گاه خداوند، این دو را با هم در آمیزد، زندگى او در زمین، آغاز مى شود ـ زیرا از بُعد آسمانى به دنیا فرود آمده است ـ، و هر گاه خداوند، آن دو را از هم جدا کند، با این جدایى، مرگ رُخ مى دهد و بُعد اُخروى به آسمان برگردانده مى شود. پس، زندگى در زمین است، و مرگ، در آسمان، و این بِدان سبب است که میان روح و جسم، جدایى مى اُفتد و روح و نور، به قدرت نخستین، باز گردانده مى شوند و جسم بر جاى مى مانَد؛ چون از بُعد دنیوى است.

7.امام صادق علیه السلام: خودشناسى انسان، این است که بداند داراى چهار طبع و چهار ستون و چهار رُکن است. چهار طبع او، عبارت اند از: خون و صفرا و باد و بلغم. ستون هایش عبارت اند از خِرد، که از خِرد، فهم و حافظه مایه مى گیرد. و ارکانش عبارت اند از: نور و آتش و روح و آب. و صورتش سرشت اوست. پس با نور مى بیند و به واسطه ی آتش (حرارت مزاج) مى خورد و مى آشامد، و به واسطه ی روح، مجامعت مى کند و حرکت مى کند، و به واسطه ی آب، مزه چشایى ها و غذا را حس مى کند. این است بنیاد صورت او.

8.الاحتجاج ـ از جمله پرسش هاى فراوانى که زندیق از امام صادق علیه السلام سؤال کرد ـ: گفت: زمانى که چراغْ خاموش مى شود، نورش به کجا مى رود؟

فرمود: «از بین مى رود و دیگر، باز نمى گردد».

زندیق گفت: پس چرا قبول ندارید که انسان، این گونه باشد؟ وقتى مُرد و روح از بدن جدا شد، دیگر هرگز به بدن بر نمى گردد، چنان که وقتى چراغْ خاموش شد، نورش دیگر هرگز به آن باز نمى گردد.

امام علیه السلام فرمود: «قیاست درست نبود. آتش در اجسام، نهفته است و اجسام، قائم به ذات اند، مانند سنگ و آهن. پس هر گاه یکى از این دو به دیگرى زده شود، از میانشان، آتش جرقّه مى زند و از آن آتش، چراغى نورانى افروخته مى گردد. پس، آتش در اجسام آتش گرفته، ثابت است؛ ولى نور، از بین رفتنى است. امّا روح، جسم لطیفى است که کالبد سِتَبرى بر آن پوشانده شده است. روح، مانند چراغى که گفتى، نیست. همان کسى که در رحِم از آبى صاف، جنینى آفرید و اجزاى گوناگون، از رگ و عصب و دندان و مو و استخوان و جز اینها در او پدید آورد، همو آن را پس از مرگش زنده مى گرداند و پس از نابودى اش، آن را دوباره ایجاد مى کند».


1) حرارت غریزى ناشى از آتش، انرژى حرارتى بدن.

2) شاید مقصود، بزاق دهان باشد.