قرآن
«و از مردم، کسى است که جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى فروشد، و خدا به [این] بندگان، مهربان است».
حدیث
66. امام صادق علیه السلام:
شبى که على علیه السلام در بستر [پیامبر خدا به جاى وى] خوابید، خداى متعال، به دو فرشته از فرشتگانش که در میان فرشتگان بیش از همه با یکدیگر اُلفت و برادرى داشتند، وحى فرمود که: «مى خواهم یکى از شما دو تا را بمیرانم. پس انتخاب کنید». هر یک از آن دو، مُردن را به دیگرى حواله داد و هر کدام از آنها، ماندن را برگزید. پس خداوند متعال، به آن دو وحى فرمود که: «شما کجا و این بنده ام که مُردن را برگزید و در بستر پسرعمویش خوابید تا با جان خویش، او را از نابودى نگه دارد، کجا؟! هان! من دانستم که او از صمیم دل، حاضر است خودش از بین برود؛ امّا مویى از بدن پسرعمویش کم نشود! فرود آیید و تا به صبح، از او پاسدارى کنید». مشرکان، پیوسته او را زیر نظر داشتند و فرشتگان ارجمند، از او پاسدارى مى کردند تا آن که هنگام صبح شد و مشرکان، براى کشتنش بر وى یورش بردند. خداوند متعال – که اراده کرده بود او زنده بماند – در دلِ مشرکان افکند که او را از خواب بیدار کنند. گفتند: بیدارش مى کنیم تا قبل از کشته شدنش شاهد پیروز شدن ما بر خودش باشد. چون چنین کردند، امیر مؤمنان علیه السلام شمشیر به دست، به طرف آنها پرید و مشرکان، پا به فرار گذاشتند.
امیر مؤمنان علیه السلام به آنان فرمود: «خواب بودم که شما وارد شدید و اکنون، بیدارم. وارد شوید».
مشرکان گفتند: ما را با تو کارى نیست، اى پسر ابو طالب!
67. مسند ابن حنبل – به نقل از ابن عبّاس، در بیان فضایل امام على علیه السلام -:
على علیه السلام، جان خود را سودا کرد. او لباس پیامبر صلی الله علیه و آله را پوشید و در جاى او خوابید.
68. اُسْد الغابة – به نقل از احمد بن محمّد بن ابراهیم ثعلبى مفسّر -:
در یکى از کتاب ها دیدم که پیامبر خدا، چون خواست هجرت کند، على بن ابى طالب علیه السلام را به جاى خود، در مکّه گذاشت تا بدهى هاى او را بپردازد و امانت هایى را که نزدش بود، به صاحبانشان باز گرداند، و در آن شبى که به سوى غار، خارج شد و مشرکان، خانه اش را در میان گرفته بودند، به او دستور داد که در بسترش بخوابد و به وى فرمود: «آن رداى حَضرَمى سبزْ رنگ مرا بپوش، که به خواست خداى متعال، از آنان به تو گزندى نخواهد رسید» و على بن ابى طالب علیه السلام چنین کرد.
پس خداوند به جبرئیل و میکائیل علیهماالسلام وحى فرمود که: «من، میان شما دو تن، پیوند برادرى افکندم و عمر یکى از شما را درازتر از عمر دیگرى قرار دادم. اکنون، کدام یک از شما زندگى را براى برادرش بر مى گزیند؟».
هر دوى آنها زندگى را [براى خود] برگزیدند [و حاضر به از خود گذشتگى نشدند]. پس خداوند به آن دو، وحى فرمود که: «چرا مانند على بن ابى طالب، عمل نکردید؟! من میان او و پیامبرم محمّد، پیوند برادرى برقرار کردم و على، در بستر او خوابید و جانش را فداى او کرد و زندگى وى را بر زندگى خویش، ترجیح داد. به زمین فرود آیید و او را از گزند دشمنش نگه دارید».
آن دو، فرود آمدند. جبرئیل علیه السلام در بالاى سرِ على علیه السلام قرار گرفت و میکائیل علیه السلام در پایین پاى او. جبرئیل علیه السلام بانگ مى زد: بَه بَه! کیست همانند تو – اى پسر ابو طالب – که خداوند به وجود او بر فرشتگان، مى نازد؟!
در این هنگام، خداوند عز و جل، بر پیامبر خود که راهىِ مدینه بود، این آیه را در شأن على علیه السلام فرو فرستاد: «و از میان مردم، کسى است که جان خود را در طلب خشنودى خدا مى فروشد».