جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

انسان، در لغت

زمان مطالعه: 4 دقیقه

برخى از واژه شناسان، کلمه ی «انسان» را از مادّه ی «انس» به معناى نمایان بودن و یا الفت گرفتن دانسته اند. ابن فارس، در تبیین ریشه ی این واژه مى گوید: الهَمزَةُ وَ النّونُ وَ السّینُ، أصلٌ واحِدٌ، وَ هُوَ ظُهورُ الشَّى ءِ، وَ کُلُّ شَىءٍ خالَفَ طَریقَةَ التَّوَحُّشِ. قالوا: الإِنسُ خِلافُ الجِنِّ، وَ سُمّوا لِظُهورِهِم. یُقالُ: آنَستُ الشَّىءَ إذا رَأَیتَهُ… وَ الاُنسُ: اُنسُ الإِنسانِ بِالشَّىءِ إذا لَم یَستَوحِش مِنهُ.(1)

همزه و نون و سین، یک ریشه معنایى دارد و آن، آشکار شدن چیزى است و هر چیزى است که مخالف طریقه ی توحّش باشد. گفته اند: «اِنس»، خلاف «جن» است و انس نامیده شدن انسان ها به جهت آشکار بودنشان است. گفته مى شود: «آنـَستُ الشَّىءَ»، زمانى که آن را دیده باشى…. اُنس، همدمىِ انسان با چیزى است، زمانى که از آن نرَمَد.

این تحلیل از ریشه یابى معناى «انسان»، نشان مى دهد که از نگاه ابن فارس، معناى اصلى «إنس»، آشکار شدن است، لیکن میان آشکار شدن و الفت گرفتن، پیوستگى وجود دارد؛ امّا به عقیده ی برخى دیگر از لغت شناسان، مصدر «اُنس»، ضدّ «نُفور (رَمیدن)» و به معناى الفت گرفتن است. راغب اصفهانى، در این باره مى گوید:

الإِنسُ: خِلافُ الجِنِّ، وَ الاُنسُ: خِلافُ النُّفورِ… وَ الإِنسانُ قیلَ: سُمِّىَ بِذلِکَ لِأَنَّهُ خُلِقَ خِلقَةً لا قِوامَ لَهُ إلّا بِاُنسِ بَعضِهِم بِبَعضٍ، لِهذا قیلَ: الإِنسانُ مَدَنِىٌّ بِالطَّبعِ، مِن حَیثُ لا قِوامَ لِبَعضِهِم إلّا بِبَعضٍ، وَ لا یُمکِنُهُ أن یَقومَ بِجَمیعِ أسبابِهِ، وَ قیلَ: سُمِّىَ بِذلِکَ لِأَنَّهُ یَأنَسُ بِکُلِّ ما یَألَفُهُ.(2)

اِنس، خلاف جِن است و اُنس (آرام یافتن به چیزى)، خلاف نفور (رمیدن). انسان نامیده شدن انسان، از این روست که به گونه اى آفریده شده که قوامش تنها به انس گرفتن با دیگران است. از این رو گفته اند: انسان، طبیعتى مدنى دارد، از آن جهت که قوام آنها به یکدیگر است و نمى توانند همه ی اسباب و وسایل را به تنهایى داشته باشند. نیز گفته اند: انسان نامیده شدن انسان، از این روست که هر که با او الفت بگیرد، با او همدم مى شود.

به عقیده ی ازهرى و ابن منظور و برخى دیگر از واژه شناسان عرب، کلمه ی «انسان»، در اصل، «اِنسیان» بوده و از «نسیان» به معناى «فراموشى» بر گرفته شده است. متن سخن ابن منظور، چنین است:

الإِنسانُ، أصلُهُ إنْسِیانٌ لِأَنَّ العَرَبَ قاطِبَةً قالوا فى تَصغیرِه: أُنَیْسِیانٌ فَدَلَّتِ الیاءُ الأَخیرَةُ عَلَى الیاءِ فى تَکبیرِهِ، إلّا أنَّهُم حَذَفوها لِما کَثَّرَ النّاسُ فى کَلامِهِم.(3)

اصل انسان، اِنسیان است؛ زیرا همه عرب، در تصغیر آن گفته اند: اُنَیسیان. یاى آخر، دلالت مى کند که در غیر مصغّرش یاء هست؛ امّا آن را به دلیل کثرت استعمال، حذف کرده اند.

ابن منظور، در ادامه ی کلام خود، براى تقویت این نظریه در تبیین ریشه ی کلمه ی انسان، به سخنى از ابن عبّاس استناد مى کند و مى گوید:

و رُوِىَ عَن ابنِ عَبّاسٍ أنَّهُ قالَ: إنَّما سُمِّىَ الإِنسانُ إنساناً لِأَنَّهُ عَهِدَ إلَیهِ فَنَسِىَ، قالَ أبو مَنصورٍ: إذا کانَ الإِنسانُ فِى الأَصلِ إنسِیانٌ، فَهُوَ اِفعِلانٌ مِنَ النِّسْیانِ، وَ قَولُ ابنِ عَبّاسٍ حُجَّةٌ قَوِیَّةٌ لَهُ.(4)

از ابن عبّاس نقل است که گفته: انسان نامیده شدن انسان، از این روست که عهدى داشته و فراموش کرده است. ابو منصور، گفته است: اگر اصل انسان، انسیان باشد، از فِعلان و از مادّه «نسیان» مشتق شده و گفته ابن عبّاس، دلیل محکمى براى آن است.

گفتنى است که از امام صادق علیه السلام نیز روایت شده که مى فرماید:

سُمِّىَ الإِنسانُ إنساناً لِأَنَّهُ یَنسى، وَ قالَ اللّهُ عز و جل: «وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى ءَادَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِىَ»(5) (6)

انسان، «انسان» نامیده شده، چون فراموش مى کند. و خداوند عز و جل فرموده است: «پیش تر، با آدم عهد بستیم، و او فراموش کرد».

برخى، دو کلمه ی «ایناس» و «نَوْس» را نیز مبدأ اشتقاق انسان دانسته اند. واژه ی نخست، به معناى «ادراک و علم و احساس» و دومى به معناى «تحرّک» است.(7)

چنانچه واژه ی انسان را مشتق از «اُنس» بدانیم، وجه تسمیه اش آن است که رونق، زیبایى و الفت در زمین، تنها با وجود او حاصل مى شود،(8) یا آن که حیات انسان، بدون اُنس با دیگران، تأمین نمى گردد. از این رو، گفته مى شود: انسان «مدنىٌّ بالطبع» است،(9) یا بدان جهت او را انسان خوانده اند که با هر چه مرتبط باشد، اُنس و اُلفت مى گیرد،(9) یا این که همواره با دو اُنس، همراه است: اُنس روحانى با حق، و اُنس جسمانى با خلق، (10) یا بدان سبب که دو پیوند در او نهادینه شده است: یکى با دنیا و دیگرى با آخرت.(11)

امّا اگر انسان را مشتق از «نسیان» بدانیم، وجه تسمیه اش فراموشکارى انسان است و چنان که اشاره شد، این معنا به آدم ابو البشر، مرتبط است که پیمان خداى متعال را در مورد نزدیک نشدن به درخت ممنوع، فراموش کرد.

برخى گفته اند در صورتى که انسان از واژه «ایناس» مشتق شده باشد، وجه تسمیه اش، دسترس داشتن او به اشیاى گوناگون از طریق علم و احساس و اِبصار است(12) و اگر از کلمه ی «نَوس» اشتقاق یافته باشد، وجه تسمیه ی او تحرّک شدید و جنب و جوش فراوانش در کارهاى بزرگ است.(12)

با تأمّل در وجوهى که در مورد مبدأ اشتقاق «انسان» و یا وجه تسمیه آنْ ذکر شد، مشخّص مى گردد که دلیل قاطعى براى اثبات یکى از وجوه یاد شده، وجود ندارد، بخصوص که آنچه درباره ی وجه تسمیه آن آمده، غالباً یا عموماً سلیقه اى است؛ امّا نکته ی قابل توجّه، این است که مبدأ اشتقاق و وجه تسمیه انسان، هر چه باشد، در مباحث انسان شناسى از نگاه قرآن و حدیث ـ که هدف اصلى این بخش از دانش نامه ی قرآن و حدیث است ـ، تفاوتى ندارد.


1) معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 145 مادّه «أنس».

2) مفردات ألفاظ القرآن: ص 94.

3) لسان العرب: ج 6 ص 10 مادّه «أنس».

4) لسان العرب: ج 6 ص 11.

5) طه: آیه ی 115.

6) ر. ک: ص 168 ح 150.

7) دائرة المعارف قرآن کریم: ج 4 ص 481 (به نقل از بصائر ذوى التمییز: ج 2 ص 32 و تفسیر سورة والعصر: ج 2 ص 10). گفتنى است که هیچ یک از منابع معتبر لغت، این نظریه را تأیید نکرده اند.

8) دائرة المعارف قرآن کریم: ج 4 ص 481 (به نقل از المخصّص: ص 16).

9) دائرة المعارف قرآن کریم: ج 4 ص 481 (به نقل از مفردات ألفاظ القرآن: ص 94).

10) دائرة المعارف قرآن کریم: ج 4 ص 481 (به نقل از بصائر ذوى التمیز: ج 2 ص 31).

11) دائرة المعارف قرآن کریم: ج 4 ص 481 (به نقل از بصائر ذوى التمییز: ج 2 ص 31).

12) دائرة المعارف قرآن کریم: ج 4 ص 481 (به نقل از بصائر ذوى التمییز: ج 2 ص 32).