جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آمادگى براى گرفتارى

زمان مطالعه: 5 دقیقه

1030. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ـ به ابو سعید خُدْرى که از تهى دستى خود به ایشان شکایت کرد ـ :

شکیبا باش ـ اى ابو سعید ـ؛ زیرا فقر به جانب کسانى از شما که مرا دوست دارند، شتابنده تر مى آید از حرکت سیل بر بالاى درّه و از بالاى کوه به پایین آن.

1031. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ـ در جواب ابو ذر که گفت: من شما اهل بیت را دوست دارم ـ :

خدا را، خدا را! پس پوششى در برابر فقر، آماده کن؛ زیرا فقر به سوى کسى که ما را دوست دارد، شتابنده تر است تا شتاب سیل از بالاى تپّه به پایین آن.

1032. السنن الکبرى ـ به نقل از ابن عبّاس ـ :

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله نیازمند شد. این خبر به گوش على علیه السلام رسید و او از خانه بیرون رفت تا بلکه کارى پیدا کند و از طریق آن، چیزى به دست آورد و براى پیامبر صلى الله علیه و آله بفرستد. پس به باغ مردى یهودى رفت و در برابر دریافت هفده دانه خرما برایش هفده دَلْو آب از چاه کشید. مرد یهودى، على علیه السلام را در بر داشتن هفده خرماى انباشته [در ظرف خرما] مخیّر کرد و على علیه السلام آنها را براى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله آورد.

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «اینها از کجاست، اى ابو الحسن؟».

گفت: اى پیامبر خدا! مطّلع شدم که شما نیازمند شده اید. پس در جستجوى کار، بیرون رفتم تا برایتان غذایى فراهم آورم.

پیامبر خدا فرمود: «پس عشق و محبّت به خدا و پیامبر او، تو را به این کار وا داشت؟».

على گفت: آرى، اى پیامبر خدا!

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «به خدا سوگند، هیچ بنده اى نیست که خدا و پیامبر او را دوست داشته باشد، مگر این که فقر به سوى او شتابنده تر مى رود تا حرکت سیلاب به سمت جلو. هر که خدا و پیامبرش را دوست مى دارد، باید پوششى تهیّه کند». منظور ایشان، شکیبایى بود.

1033. المعجم الکبیر ـ به نقل از عنمه جُهَنى ـ :

روزى پیامبر صلى الله علیه و آله بیرون آمد. در راه، مردى از انصار به ایشان بر خورد و گفت: پدر و مادرم، فدایت اى پیامبر خدا! حالت ناراحت کننده اى در چهره شما مى بینم. علّتش چیست؟

پیامبر صلى الله علیه و آله لختى به صورت آن مرد نگاه کرد و سپس فرمود: «گرسنگى».

آن مرد، دوان دوان یا با حالتى شبیه دویدن به منزل خود رفت و در جستجوى غذایى بر آمد؛ امّا چیزى نیافت. پس نزد بنى قریظه رفت و به کارگرى پرداخت و قرار گذاشت در قبال هر دلو آبى که از چاه مى کشد، یک دانه خرما بگیرد. او از این طریق، یک مشت یا یک کف دست، خرما جمع کرد و آن گاه با خرماها بر گشت و دید پیامبر صلى الله علیه و آله از همان جایى که نشسته بود، تکان نخورده است. خرماها را در برابر پیامبر صلى الله علیه و آله گذاشت. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به او فرمود: «این خرماها را از کجا آوردى؟».

مرد انصارى، ماجرا را براى ایشان بازگو کرد. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به او فرمود: «من گمان مى کنم که تو خدا و پیامبر او را دوست دارى؟».

گفت: آرى. سوگند به آن که تو را به حق بر انگیخت، تو را از خودم و فرزندانم و عیالم و دارایى ام بیشتر دوست دارم.

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «پس در این صورت براى فقر، تمرین شکیبایى کن و براى گرفتارى، پوششى فراهم آر؛ زیرا ـ سوگند به آن که مرا به حق بر انگیخت ـ، فقر و گرفتارى، به سوى کسى که دوستدار من است، شتابنده تر مى آید تا فرود آمدن آب از فراز کوه به پایین آن».

1034. امام على علیه السلام:

هر که ما را دوست دارد، پس بالاپوشى براى گرفتارى آماده کند.

1035. امام على علیه السلام:

هر که ولایت ما را پذیرفت، باید که براى رنج ها، لباسى پوستیان بپوشد.

1036. امام على علیه السلام:

هر که ما اهل بیت را دوست دارد، پس ساز و برگى براى گرفتارى فراهم آورد.

1037. امام على علیه السلام:

هر که ما اهل بیت را دوست دارد، باید که جامه اى براى فقر آماده سازد.

1038. المؤمن ـ به نقل از اصبغ بن نُباته ـ :

در خدمت امیر مؤمنان علیه السلام نشسته بودم که مردى آمد و گفت: اى امیر مؤمنان! به خدا سوگند که من تو را [به خاطر خدا ]دوست مى دارم.

فرمود: «راست گفتى. همانا طینت ما، در خزانه الهى بود و خداوند براى آن از پشت آدم، پیمان گرفت. پس تن پوشى براى فقر بر گیر؛ زیرا شنیدم که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى فرماید: اى على! به خدا سوگند که فقر، به سوى دوستداران تو شتابنده تر است تا شتاب سیل به درون درّه».

1039. الأمالى، طوسى ـ به نقل از اصبغ بن نباته ـ :

در خدمت امیر مؤمنان علیه السلام نشسته بودم که مردى آمد و گفت: اى امیر مؤمنان! من تو را در باطن، همان قدر دوست دارم که در ظاهر دوستت مى دارم.

امیر مؤمنان علیه السلام با نوک چوبى که در دست داشت، مدّتى متفکّرانه به زمین زد و آن گاه سر بر داشت و فرمود: «به خدا که دروغ مى گویى. من نه چهره تو را در میان چهره ها[ى دوستدارانم] مى بینم و نه نامت را در میان نام ها».

من از این سخن، سخت تعجّب کردم. چندى نگذشت که مرد دیگرى آمد و گفت: به خدا سوگند ـ اى امیر مؤمنان ـ من تو را در باطن، همان گونه دوست دارم که در ظاهر دوستت مى دارم.

امام علیه السلام این بار نیز با نوک همان چوبش مدّت طولانى به زمین زد و سپس سرش را بلند کرد و فرمود: «راست مى گویى. به راستى که طینت ما، طینتى رحمت شده است. خداوند در روزِ پیمان گیرى، پیمانش را گرفت. بنا بر این، تا روز قیامت، نه عضوى از آن جدا مى شود و نه بیگانه اى وارد آن مى گردد. هان! پس بالاپوشى براى فقر بر گیر؛ زیرا شنیدم که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى فرماید: حرکت فقر به سوى دوستداران تو، شتابنده تر است از حرکت سیل از بالاى درّه به پایین آن».

1040. رجال الکشّى ـ به نقل از محمّد بن مسلم ـ :

با جسمى دردمند و سنگین، به مدینه رفتم. به ایشان (امام باقر علیه السلام) گفته شد: محمّد بن مسلم، دردمند و علیل است. امام علیه السلام به وسیله خدمتکار خود، ظرف شربتى که روى آن با دستمالى پوشیده شده بود، برایم فرستاد. خدمتکار، ظرف را به دست من داد و گفت: بنوش؛ زیرا امام علیه السلام به من دستور داده است که تا آن را ننوشى، بر نگردم.

من ظرف را گرفتم. دیدم بوى مُشک از آن، بلند است و شربت خوش مزه و خنکى است. چون آن را نوشیدم، خدمتکار به من گفت: امام علیه السلام به تو مى فرماید که وقتى نوشیدى، بیا.

من در باره آنچه به من گفت، اندیشیدم، حال آن که پیش از آن، قادر نبودم بر پاى خود بایستم؛ امّا همین که آن شربت در معده ام جا گرفت، گویى بند از پایم گشوده شد. به در خانه امام علیه السلام رفتم و اجازه ورود خواستم. ایشان با صداى بلند به من فرمود: «تن درست باشى. داخل شو. داخل شو».

من گریه کنان داخل شدم و به ایشان سلام کردم و دست و سرش را بوسیدم. فرمود: «اى محمّد! چرا گریه مى کنى؟».

گفتم: فدایت شوم! براى غربتم و درازى سفر و تنگ دستى و این که نمى توانم پیش شما بمانم و ببینمتان، مى گریم.

فرمود: «در باره تنگ دستى، بدان که خداوند، دوستان و محبّان ما را این گونه قرار داده و بلا و سختى را به سوى آنان شتابانده است، و در باره آنچه از غربت گفتى، بدان که ابا عبد اللّه را که در سرزمینى دور از ما در کنار فرات است، سرمشق خود قرار ده، و در باره آنچه از دورى سفر گفتى، بدان که مؤمن، در این دنیا و در میان این مردم، باژگونه و غریب است تا آن که از این سراى به رحمت خدا رود، و امّا این که گفتى دوست دارى نزدیک ما باشى و ما را ببینى؛ ولى نمى توانى این کار را بکنى، بِدان که خداوند، از آنچه در قلبت مى گذرد، آگاه است و تو را پاداش خواهد داد».