476. امام على علیه السلام:
ما همچون سلیمان بن داوود، با زبان پرندگان و هر جانورِ خشکى یا دریایى آشنایى یافته ایم.
477. امام على علیه السلام:
ما با زبان پرندگان آشنایى یافته ایم و از هر چیزى بهره برده ایم که این خود، فضلى بزرگ است.
478. بصائر الدرجات ـ به نقل از على بن ابى حمزه ـ :
مردى از وابستگان امام ابو الحسن [کاظم] علیه السلام خدمت ایشان رسید و گفت: فدایت گردم! دوست دارم با من غذا بخورى.
امام ابو الحسن علیه السلام با او به راه افتاد تا به خانه رسیدند. در خانه ، تختى بود. امام علیه السلام بر تخت نشست. زیر تخت، یک جفت کبوتر بود. کبوتر نر با ماده بغبغو مى کرد. آن مرد براى آوردن طعام، بیرون رفت و وقتى باز گشت، امام علیه السلام را دید که مى خندد. گفت: خداوند بر لب و دندانت خنده بنشاند! براى چه مى خندى؟
امام علیه السلام فرمود: «این کبوتر نر براى ماده خود، آواز مى خوانْد و به او مى گفت: آرام دلم! عروسم! به خدا سوگند، نزد من هیچ کس در زمین، محبوب تر از تو نیست، مگر آن که بر این تخت نشسته است».
گفتم: قربانت گردم! مگر تو سخن پرندگان را مى فهمى؟
فرمود: «آرى. زبان پرندگان را به ما آموخته اند و از هر چیزى بهره اى داریم».
479. الثاقب فى المناقب ـ به نقل از على بن اسباط ـ :
با امام جواد علیه السلام ـ در حالى که بر الاغى سوار بود ـ از کوفه خارج شدیم. امام علیه السلام به گلّه گوسفندى رسید. گوسفندى گلّه را ترک کرد و در حالى که ضجّه مى زد، به سوى امام علیه السلام دوید. امام علیه السلام او را نگاه داشت و به من دستور داد چوپان را به سوى او بخوانم. من نیز چنین کردم.
امام علیه السلام به او فرمود: «اى چوپان! این گوسفند از تو مى نالد و ادّعا مى کند که دو مرد را مأمور [دوشیدن شیر] او کرده اى و در دوشیدن شیر بر او ستم مى کنى و وقتى شامگاه به سوى صاحبش مى رود، دیگر در او شیر نمى یابد. اگر از ستمِ بر او دست شستى، چه بهتر، و گرنه، از خدا مى خواهم عمر تو را کوتاه کند».
چوپان گفت: گواهى مى دهم خدایى جز خداى یکتا نیست و محمّد، پیامبر خداست و تو جانشین اویى. از تو مى خواهم به من بگویى از کجا این مقام را یافته اى؟
امام جواد علیه السلام فرمود: «ما گنجوران علم و غیب و حکمت خدا و جانشینان پیامبران او و بندگانى ارجمندیم».
480. دلائل الإمامة ـ به نقل از عبد اللّه بن سعید ـ :
محمّد بن على بن عمر تَنوخى به من گفت: امام جواد علیه السلام را دیدم که با گاوى سخن مى گفت و آن گاو، سرش را تکان مى داد. به ایشان گفتم:نه؛ بلکه [اگر راست مى گویى،] دستور بده گاو با تو سخن بگوید.
فرمود: «زبان پرندگان را به ما آموخته اند و ما از هر چیزى بهره داریم». امام علیه السلام سپس به گاو گفت: «بگو: لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له».
گاو، آن را گفت و سپس امام علیه السلام با دست خود، سر او را نوازش داد.